مطالب

کفاشی


پنج شنبه , 14 مهر 1401
 کفاشی

جمال آقا آخرین بار زمان صدام رفته بود کربلا. پیاده روی اربعین هنوز قسمتش نشده بود. چند سال درگیر بیماری همسر خدابیامرزش بود و نتوانسته بود برود زیارت. اما پارسال عزمش جدی بود که قدم در راه عمودهای کربلا بگذارد و راهی شود. یک هفته قبل از حرکت برای اقامه نماز مغرب به مسجد رفته بود. بین دو نماز، حاج اقا روحی، امامت جماعت مسجد پشت میگروفون رفت:« عزیزان، هیئت کرمانی‌ها امسال به نیت حاج قاسم سلیمانی در عمود  1385موکب زدن. چند تا خادم و یک کفاش برای تعمیر کفش‌های زائرین کم دارن. اگر کسی می‌تونه به این موکب بره و خادم زوار اباعبدالله باشه، اسمش رو به من بگه.» اسم «کفاش» که آمد، گوش‌های آقا جمال تیز شد. چند سالی بود که کفاشی نمی‌کرد و فقط فروشنده بود، اما به هر حال اوستا کفاش بود و چیزی یادش نرفته بود. با صدای «قد قامت‌الصلاه» از جایش بلند شد. فکرش درگیر شده بود. از یک طرف دلش می‌خواست قدم به قدم عمودها را بشمرد و پیاده راهی کربلا شود، از طرفی کمک به زوار امام حسین آن هم در موکبی که به نیت حاج قاسم برپا شده بود توفیق بزرگی بودد. نماز عشا را با حواس‌پرتی تمام کرد. ذکر قنوت را یادش رفت، تسبیحات اربعه را بیشتر از سه بار خواند. بعد از نماز رفت پیش حاج آقا روحی و اسمش را گفت. دو روز بعد با خادمین موکب راهی نجف شدند و مستقیم با ماشین رفتند عمود ۱۳۸۵. وقتی داشت وارد موکب می‌شد، عکس بزرگ حاج قاسم را دید که ورودی موکب نصب شده بود. زیر لب گفت:« حاج قاسم، خیلی دوست داشتم کنار تو، به زائرین خدمت کنم. عهد می‌بندم تا وقتی که توان دارم برای خدمت به زائرهای امام حسین چیزی کم نذارم. دعا کن زیارت‌مون قبول باشه.»



#از_تو_ممنونم_به_تو_مدیونم



سید زینب میرفیضی
۱


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

فرماندهٔ کتاب‌خوان
یکشنبه , 27 آبان 1403

فرماندهٔ کتاب‌خوان

ظرف غذایش که دست‌ نخورده می ماند...
یکشنبه , 20 اسفند 1402

ظرف غذایش که دست‌ نخورده می ماند...

مثل یک ماهی
سه شنبه , 4 مهر 1402

مثل یک ماهی

گیرنده ناشناس
چهارشنبه , 29 شهریور 1402

گیرنده ناشناس