مطالب

موکب حاج قاسم


دوشنبه , 11 مهر 1401
 موکب حاج قاسم

حرف حرف می‌آورد، درست! اما آن روز انگار گذاشته بودند دنبالمان. هر کس هر چیزی که می‌گفت پی‌اش را می‌گرفتیم و حرفمان را می‌زدیم. از هر چه که فکرش را بکنید می‌گفتیم و هر بار هم دل شوره می‌افتاد پی‌مان که فردا پس فردا بچه‌های ما چطور می‌شوند و دعای عاقبت بخیری بدرقه‌ی راهشان می‌کردیم.



یک لحظه به خودمان آمدیم دیدم جا تره و بچه‌ها نیستند. هر کدام به یک طرف دویدم. اتاق‌های بالا، حیات، پارکینگ، توی کوچه. یکی هم رفت زیرزمین را دید بزند که با ایما و اشاره بهمان فهماند که ما هم برویم. هنوز پایمان روی پله اول نرسیده بود که صدای علیرضا بیرانوند خودش را به ما رساند و « غرور سپاهی چه سردار ماهی » توی گوشمان پیچید. در را که باز کردیم از دیدن صحنه شوکه شدیم. آنقدر با شوق از ما پذیرایی کردند که شکرهای ریخته شده کف زیرزمین و دپو شدن رختخواب‌ها را ندیده گرفتیم. اصلا دلمان نمی‌آمد خیسی فرش‌ها و چپه شدن شیشه‌ی آبلیمو و پودر کردن بسکوییت ‌ها را به رویشان بیاوریم. اگر می‌آوردیم همه حس خوبشان یک باره می‌رفت و یکی از بهترین خاطرتشان همانجا توی همان زیرزمین برای همیشه می‌ماند. دو سه تا عکس‌ از سردار را با چسب برق زده بودند به دیوار و هر کدام با زبان کودکانه خودشان از برپایی موکبِ حاج قاسم می‌گفتند.



‎‎#به_تو_مدیونم_از_تو_ممنونم







آسیه طاهری
۳


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

فرماندهٔ کتاب‌خوان
یکشنبه , 27 آبان 1403

فرماندهٔ کتاب‌خوان

ظرف غذایش که دست‌ نخورده می ماند...
یکشنبه , 20 اسفند 1402

ظرف غذایش که دست‌ نخورده می ماند...

مثل یک ماهی
سه شنبه , 4 مهر 1402

مثل یک ماهی

گیرنده ناشناس
چهارشنبه , 29 شهریور 1402

گیرنده ناشناس