مطالب

  نرگس خانزداه،دخترشهید اسماعیل خانزاده شهید مدافع حرم


شنبه , 14 خرداد 1401
  نرگس خانزداه،دخترشهید اسماعیل خانزاده شهید مدافع حرم

داستان زیبای نرگس از آنجاشروع می شود که درصبح روزسی ویک شهریور ماه  برای رفتن به مدرسه آماده شدباگرمی نگاه مادرولبخندزیبای پدربربزرگ ومادربزرگ.اومثل همه ی بچه های سال اولی،برای روز اول سال اول مدرسه،راهی مدرسه شد.جشن شکوفه های مدرسه زنگی کلای مازنداران میربان نرگس می شود.باوجوداینکه خیلی خوشحال بود ودوستانی برای خوب پیداکرده بودولی طاقت نیاورد وبعد از مدرسه مستقیم بامادرخود وعکاس رفتند گلزارشهداتادرکنارپدرآرام بگیرد.نرگس دوست داشت به گمان خودش پدررادرآغوش بگیرد،زیرااین کاررابارهاانجام داده بود وتاروی مزارپدرش کامل نمی خوابید واورادرآغوش نمی گرفت آرام وقرارنداشت.این بارهم بالباس مدرسه روی مزارپدرآغوش گرفتن پدررادرخیال خودش انجام می دهد.عکسی جالب که توجه خیلی هارابه خودجلب کرد.طبق گفته ی مادرنرگس:مااز طریق  لشکر ومسئولینی که به خانه ی مامی آمدنددرخواست دیدارحضرت آقاوسردارسلیمانی راداشتیم.تنهاخواسته ی ماهمین بود،تااینکه درتاریخ دوم اسفندماه۱۳۹۷دربابل به ملاقات سردارسلیمانی رفتیم.نرگس گفت من یک خواهشی دارم حاج قاسم گفتندبگو.گفت من از همه خواسته ام مرابه دیدارحضرت آقاببرند؛سردارپرسید از کی دوست داری بروی پیش حضرت آقا؟نرگس گفت:از بعدشهادت پدرم.حاج قاسم پرسید چرا؟گفت:حس می کنم بادیدن ایشان آرام میشوم.سردارگفت حتمااین کاررامی کنم.نرگس تاسرداررادید گفت مامان حس کردم بابادوباره آمده خیلی خوشحال شدم.وقتی حاج قاسم آمدسرمیزما،نرگس همش کنارسرداربود.به سردارگفت:دلم می خواهدتاتولدم حداقل یکباردیگرشماراببینم.سرداربه قول خودعمل کردوبیست ویکم فروردین ماه۱۳۹۷به دیدارحضرت آقارفتیم،قراربودحاج قاسم راهم ببینیم که نتوانسته بودبیاید وپیغام فرستادبرای نرگس که دخترم ببخشیدنتوانستم خودم رابرسانم.نرگس نامه ای نوشت،برای حضرت آقا وایشان خواستندنرگس خودش نامه رابخواند.آقاپرسیدتوهمان دختری هستی که سرمزارپدرت خوابیدی؟گفت:بله.نرگس گفت:چندساله منتظردیدارشماهستم.نرگس گفت:اصرارداشتم پیش از سن تکلیف به دیدارتان بیایم وشماراببوسم.آقا خندیدندوگفتند:ببخشید توبه سن تکلیف رسیدی ونمی توانم درآغوشت بگیرم.نرگس هم خیلی ناراحت بود آقامجددگفتندشرمنده نتوانستم تاحالا دیدارکنم.عباوانگشترشان رادادند به نرگس وگفتند:حالا که نتوانستم بغلت کنم این هدیه هااز طرف من برای تو.


»بخشی از نامه نرگس برای حضرت آقا:سرداردل هاحاج قاسم سلیمانی طبق قولی که دوم اسفندبه من داده بودن شرایط دیدارباحضرت آقارابرایم فراهم کردند.خیلی خیلی ممنونم از شماسرداردل ها.راستی سردارسلیمانی عزیز باخبرشده ام که دیروزتولدتان بوده است تولدتون  خیلی مبارک باشه.«


بعداز شهادت سردارنرگس دروصف شهادت ایشان دلنوشته ای رابه شرح زیر نوشته است:


نیست برروی دلم داغی از این سنگین تر


کرده پیشانی ماراغم توپرچین تر


مالک اشترمابودی ورفتی سردار


درغمت هست زماسید علی غمگین تر


ای به قربان تووصاحب نامت قاسم


 بوده این مرگ برایت زعسل شیرین تر


خون توبرده سرم را به خدابالاتر


می کشد دشمن مارابه خداپایین تر


قاتلت موش کثیفی است که می میرد زود


می کند مردم ماغم توراشاهین تر


تواز فریادها،شمشیرهای صبح پیکاری


که درشب های دشت تاسحرباماه بیداری دم روح خدا،آسمان وجودت رامسیحاکرد.







نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

یک چمدان سوغاتی
پنج شنبه , 30 فروردین 1403

یک چمدان سوغاتی

مش حسن
یکشنبه , 26 فروردین 1403

مش حسن

تقویت گروه های مبارز
سه شنبه , 21 آذر 1402

تقویت گروه های مبارز

یاران آخرالزمانی
جمعه , 7 مهر 1402

یاران آخرالزمانی