مطالب

پاکِ پاک مثل حاج قاسم                                                                          


چهارشنبه , 13 مهر 1401
پاکِ پاک مثل حاج قاسم                                                                          

از رویش خجالت می‌کشیدم. دوسالی بود که تلاش می‌کردم فراموشش کنم. حتی شماره‌ش را حذف کرده بودم که مبادا وضعیت واتس‌اپش برایم بالا بیایید و ناخودآگاه از وضعیت قبلی سر بخورم و نامم بیفتد بین بازدید کنندگانش. از هر چیزی که باعث می‌شد در یادش زنده شوم فراری بودم. اسمش را هم می‌شنیدم چیزی سخت و سفت می‌افتاد وسط گلویم و اضطراب ناخوشایندی می‌افتاد ته دلم.



نان و نمکش را خورده بودم و با پررویی نمکدان شکسته بودم. خودش جایی گفته بود: «در حق من بدی نکردن در حق خودشان بوده. آخرتشان را راحت فروخته‌اند. آن بالا بالاها جایی من نیست. نمی‌توانم آن بالا نفس بکشم. آدمش هم نیستم. پایم زود می‌لغزد و آخرتم را زود می‌فروشم». می‌شناختمش همه‌ی این حرف‌ها حرفِ خودش بود اما نمی‌دانم چرا خام شده بودم و می‌گفتم همه‌اش اداست. به دروغ گفته بودم فلان است و بهمان. یک عمر رفاقتمان را فروخته بودم، به هیچ!



اما امشب گیر افتاده بودم. نگاهش قفل شده بود رویم. سیلِ جمعیت هلم داده بود و رفته بودم روبرویش. سه چهار نفر بینمان فاصله بود. منتظر بودم هر لحظه دستش محکم پای چشمم بنشیند و آب دهانش را روی صورتم بیندازد اما یکباره دستی را روی شانه‌ام احساس کردم. خودش بود گفت: کم پیدایی رفیق! نگاهش کردم. دندان‌های ریز زرد یکدستش از پشت لبهایش پیدا شد و گفت: «اگر آمده‌ایم برای حاج قاسم به سینه بکوبیم اول باید مثل خودش بشویم پاکِ پاک. باید ببخشیم.»



‎‎##به_تو_مدیونم_از_تو_ممنونم



آسیه طاهری
۱


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

فرماندهٔ کتاب‌خوان
یکشنبه , 27 آبان 1403

فرماندهٔ کتاب‌خوان

ظرف غذایش که دست‌ نخورده می ماند...
یکشنبه , 20 اسفند 1402

ظرف غذایش که دست‌ نخورده می ماند...

مثل یک ماهی
سه شنبه , 4 مهر 1402

مثل یک ماهی

گیرنده ناشناس
چهارشنبه , 29 شهریور 1402

گیرنده ناشناس