مطالب

ُمریدان امان نامه


پنج شنبه , 11 خرداد 1402
ُمریدان امان نامه

همهمه­ی زیادی از تنها سالن بزرگ روستای چاه ­حَسن می­ آید. حاج قاسم از ماشین پیاده شده و از سربازی می­پرسد: « همه آمده ­اند؟» خورشید در وسط آسمان است. فرمانده­هان لشکر هم کنارش هستند. سالن مملو از جمعیت است. نزدیک به ۱۰۰۰ نفر از سران طوایف و اَشرار تائب و عشایر، اینجا گرد هم آمده­اند. اشراری که تسلیم و سلاح­ هایشان را تحویل داده بودند، حاج قاسم رهایشان نکرد به حال خودشان. دوباره جلسه گذاشته بود. با ورود سردار و عبورش از میان حاضرین، پیر و جوان یک­صدا شعار می­دادند: « فرمانده ثارالله! تشکر، تشکر! »



سالن با چهار پنجره بزرگ سه در چهار، در طرفین غرق در نور است. یک تریبون ساده با میکروفونی بر آن، جایگاه سخنران است. مقدم سردار و میهمانان را گرامی داشته ­اند، با پارچه نوشته­­ ی سفیدی به طول سه متر، که نصب بر دیوار پشت تریبون است. مردان عشایر از فرسنگ ها قابل تشخیص ­اند. کلاه نمدی قایقی شکل­، سبیل­ های پُر و دستارهای چهارخانه پیچیده به دور سر که از یک سمت، آویزان بر سرشانه است.



سردار سلیمانی با بخشش و امان نامه­ ای که به اشرار داده، در دل ظلم و تاریکی، نور امید کاشته. آنها را از درّه­ ها و بیابان­ها به آغوش خانواده سپرد. حاجی چند دقیقه­ ای صحبت کرد.



– خودم را کوچیک همه آحاد این مملکت خصوصا کسایی که مستضعف­ اند و حق بزرگی دارند، می­دانم. چرا این حجم نعمت و محرومیت؟! شما خوب می­دانید آن چیزی که باعث پیشرفت، محرومیت زدایی، ایجاد عدالت، ریشه کن کردن بی­سوادی­ست، آن چیزی که سنگ زیربنای همه ایناست، امنیته!



سالن در سکوت محض است. نگاه­ها به حاج قاسم دوخته شده. کردار جوانمردانه همراه سخنان مقتدرانه­ اش، بذر اطمینان را در دل­ هاشان کاشت. قرار شد برای همه زمین تسطیح کنند، چاه آب بزنند و اینها بروند دنبال کشاورزی. حاجی نگاه سرشار از ذوقش را میان حضار می­چرخاند. خوشحالی در لحن صدایش موج می­زند.



– برید محکم دنبال کار اقتصادی، کار کشاورزی. بچه ­هاتون، جووناتون، برادرای کوچیک شما یاد بگیرن.



با دست اشاره­ ای به یکی از سران که در ردیف های جلو نشسته می­ کند. همزمان حرف ­هایش را ادامه داد.



 – وقتی پریروز شنیدم توی طایفه سابکی­ ها، کامران سابکی بیل دست گرفته و داره کشاورزی می­کنه، خیلی خوشحال شدم. مردمتون وقتی ببینن فلان­کَس که تا دیروز داشته کار دیگه­ای می­کرده، امروز داره کشاورزی می کنه، کار صادقانه و محترمی انجام می­دهد، خوشحال می­شوند.



به کامران سابکی می­ نگرم. نگاهش را از سردار دزدیده وسرش پایین است. شرور معروف آفتاب سوخته­­ ی بیابان­های جنوب، آنچنان مُرید منش حاج قاسم شده که گویی از ازل رنگ شرارت به خود ندیده. صدای جمعیت به آسمان بلند است: « فرمانده ثارالله! تشکر، تشکر!»



منبع: مستند آورتین، مرکز رسانه­ای رضوان



خدیجه بهرامی نیا
۱


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب