همهمهی زیادی از تنها سالن بزرگ روستای چاه حَسن می آید. حاج قاسم از ماشین پیاده شده و از سربازی میپرسد: « همه آمده اند؟» خورشید در وسط آسمان است. فرماندههان لشکر هم کنارش هستند. سالن مملو از جمعیت است. نزدیک به ۱۰۰۰ نفر از سران طوایف و اَشرار تائب و عشایر، اینجا گرد هم آمدهاند. اشراری که تسلیم و سلاح هایشان را تحویل داده بودند، حاج قاسم رهایشان نکرد به حال خودشان. دوباره جلسه گذاشته بود. با ورود سردار و عبورش از میان حاضرین، پیر و جوان یکصدا شعار میدادند: « فرمانده ثارالله! تشکر، تشکر! »
سالن با چهار پنجره بزرگ سه در چهار، در طرفین غرق در نور است. یک تریبون ساده با میکروفونی بر آن، جایگاه سخنران است. مقدم سردار و میهمانان را گرامی داشته اند، با پارچه نوشته ی سفیدی به طول سه متر، که نصب بر دیوار پشت تریبون است. مردان عشایر از فرسنگ ها قابل تشخیص اند. کلاه نمدی قایقی شکل، سبیل های پُر و دستارهای چهارخانه پیچیده به دور سر که از یک سمت، آویزان بر سرشانه است.
سردار سلیمانی با بخشش و امان نامه ای که به اشرار داده، در دل ظلم و تاریکی، نور امید کاشته. آنها را از درّه ها و بیابانها به آغوش خانواده سپرد. حاجی چند دقیقه ای صحبت کرد.
– خودم را کوچیک همه آحاد این مملکت خصوصا کسایی که مستضعف اند و حق بزرگی دارند، میدانم. چرا این حجم نعمت و محرومیت؟! شما خوب میدانید آن چیزی که باعث پیشرفت، محرومیت زدایی، ایجاد عدالت، ریشه کن کردن بیسوادیست، آن چیزی که سنگ زیربنای همه ایناست، امنیته!
سالن در سکوت محض است. نگاهها به حاج قاسم دوخته شده. کردار جوانمردانه همراه سخنان مقتدرانه اش، بذر اطمینان را در دل هاشان کاشت. قرار شد برای همه زمین تسطیح کنند، چاه آب بزنند و اینها بروند دنبال کشاورزی. حاجی نگاه سرشار از ذوقش را میان حضار میچرخاند. خوشحالی در لحن صدایش موج میزند.
– برید محکم دنبال کار اقتصادی، کار کشاورزی. بچه هاتون، جووناتون، برادرای کوچیک شما یاد بگیرن.
با دست اشاره ای به یکی از سران که در ردیف های جلو نشسته می کند. همزمان حرف هایش را ادامه داد.
– وقتی پریروز شنیدم توی طایفه سابکی ها، کامران سابکی بیل دست گرفته و داره کشاورزی میکنه، خیلی خوشحال شدم. مردمتون وقتی ببینن فلانکَس که تا دیروز داشته کار دیگهای میکرده، امروز داره کشاورزی می کنه، کار صادقانه و محترمی انجام میدهد، خوشحال میشوند.
به کامران سابکی می نگرم. نگاهش را از سردار دزدیده وسرش پایین است. شرور معروف آفتاب سوخته ی بیابانهای جنوب، آنچنان مُرید منش حاج قاسم شده که گویی از ازل رنگ شرارت به خود ندیده. صدای جمعیت به آسمان بلند است: « فرمانده ثارالله! تشکر، تشکر!»
منبع: مستند آورتین، مرکز رسانهای رضوان
خدیجه بهرامی نیا
۱
نظر
ارسال نظر برای این مطلب