مطالب

تاریخ تکرار می­شود


یکشنبه , 23 مرداد 1401
 تاریخ تکرار می­شود

هرچند دیر هرچند جانکاه اما تاریخ تکرار می­شود. چونانکه تو را تکرار کرد. تو تکراری از حماسه­های تاریخ بودی. نامت تکراری از ماجرای «اهلا من العسل» و مرامت تکراری از اسطوره­ای چون مالک­ اشتر! و جسم آسمانی­ات تکراری از «اربا ارباهای» کربلا!



تو تکرار شده بودی آنگاه که دلیرانه به جنگ ابلیسان جانی و ریاکار می­رفتی و نقاب از چهره­ی اسلام دروغینشان می­کشیدی و رسوایشان می­کردی! آری تو شبیه همه­ی قهرمان­های تاریخی! اما بیش از همه شبیه به مالک! مالک، همان بی­بدیل مردی که به قول پسر ابوسفیان دست راست علی مرتضی بود و پس از او جهان برایش تنگ­تر از همیشه شد.



تو شبیه­ترینی به مالک وقتی چون او دور از وطن خویش و در حین اجرای فرامین امامت به شهادت رسیدی. کسی را توان مقابله­ی تن به تن با او نبود چونانکه با تو نبود! از آن روی تو را بزدلانه کشتند چنانکه او را با ترس و لرز و از دور به شهادت رساندند!



تو تکرار شده بودی آنگاه که امامت برای از دست دادنت اشک می ریخت و خلاء نبودنت را حس می­کرد. نقل است چون خبر شهادت مالک را به امیرمومنان، علی علیه­السلام رساندند، در غم از دست دادن یاری چون مالک اندوه بسیار خورد و این سخنان را به زبان آورد:



«ألا إنَّ مالِکَ بنَ الحارِثِ قَد قَضى نَحبَهُ ، وأوفى بِعَهدِهِ، ولَقِیَ رَبَّهُ، فَرَحِمَ اللهُ مالِکاً! لَو کانَ جَبَلاً لَکانَ فِنداً، ولَو کانَ حَجَراً لَکانَ صَلداً. للهِ مالِکٌ! وما مالِکٌ! وهَل قامَتِ النِّساءُ عَن مِثلِ مالِک! وهَل مَوجودٌ کَمالِک!»؛



 «بدانید… که مالک بن حارث، روزگار خود را به پایان برد و به پیمان خویش وفا نمود و به دیدار پرورگارش شتافت».



این جملات را که می­خوانم ناخودآگاه یاد پیام تسلیتِ صبح سیزدهم دی ماه سال ۱۳۹۸ می افتم!



«ملت عزیز ایران….سردار بزرگ و پرافتخار اسلام آسمانی شد. دیشب ارواح طیّبه‌ی شهیدان، روح مطهّر قاسم سلیمانی را در آغوش گرفتند»



و چه غربتی نهفته است در کلمات علی مرتضی آنگاه که ادامه می­دهد:



«خدا مالک را بیامرزد! اگر کوه مى بود، قلّه اى دست نیافتنى و دور و بلند مى نمود! و اگر سنگ مى بود، صخره اى سخت مى نمود! آفرین بر مالک! مالک که بود؟! آیا زنان، مانند مالک را مى زایند؟! آیا در روزگار ما چون مالک هست؟!»



نه… نبود چون مالک! در آن روزگاران مالک دیگری نبود. سال­ها باید می­گذشت و دوران­ها باید سپری می­شد تا مادرِ روزگار شبیه به مالکی بزاید و بپروراند! 



و چه غروری نهفته است در جملات امامی که شبه مالکش را چنین وصف می­کند:



«سالها مجاهدت مخلصانه و شجاعانه در میدانهای مبارزه با شیاطین و اشرار عالم و سالها آرزوی شهادت در راه خدا، سرانجام سلیمانی عزیز را به این مقام والا رسانید و خون پاک او به دست شقی‌ترین آحاد بشر بر زمین ریخت….او نمونه‌ی برجسته‌ای از تربیت‌شدگان اسلام و مکتب امام خمینی بود، او همه‌ی عمر خود را به جهاد در راه خدا گذرانید. شهادت پاداش تلاش بی‌وقفه‌ی او در همه‌ی این سالیان بود»



آری باید به بودن و نبودنت بالید! و این هم از معجزات توست که چنین جمع اضداد بودی!  آنگاه که طلوع را «اشداء علی الکفار» صبح می­کردی و غروب را «رحماء بینهم» به شب می­رساندی! و برای ما دشوار است شناختن و شناساندن تو! نمی­دانیم تو را با خشمی که بر کفار می­راندی بشناسیم یا با مهری که به کودکان یتیم می­ورزیدی؟ تو را با ترس دشمنان از نامت یاد کنیم یا با شوق مردم به دیدارت؟



می بینی… بی­جهت نبود که تو را مالک روزگاران امروز می­خواندیم! چرا که مالک را امثال ابن ابی الحدیدها چنین وصف کرده­اند:



«او مردی جنگجو، بخشنده، بلند مقام، بردبار، سخنور، و شاعر بود، و شدت را با نرمی می­آمیخت. به هنگام اظهار قدرت، قدرت نشان می­داد، و به هنگام مدارا، مدارا می­کرد. او نگهبان، پاسدار، شجاع، رییس، از بزرگان شیعه و شخصیت­های برجسته به حساب می­آمد»



به راستی ابن ابی الحدید که را وصف می­کند حاج قاسم؟ مالک را وصف می­کند یا تو را؟! تو سادگی در خدمت را بر تشریفات حین ماموریت ترجیح می­دادی! آنگونه که هیچ کتاب و روایتی سپه­سالار لشکر امیرالمومنین را آلوده به تشریفات و تجملات حکومتی وصف نکرد! کم می­خوردی و کم می­خوابیدی و سخت کار میکردی! آنگونه که مالک چنین می­کرد و این رسم همه­ی جوانمردان متعهد است! بگذار بیشتر از مالک برایت بگویم:



سیاهه­های تاریخ مالک را مردی صاحب نفوذ و محبوب دل­های مردمان می­خوانند و ما به چشم خود دیدیم محبوبیت سیاهی چشمان تو را! آری ما به چشم خود دیدیم سیل جمعیتی را که در فراقت ضجه می­زدند و دلتنگ می­گریستند! چگونه این­چنین به سخت­ترینِ دل­ها راه یافته بودی و ماندگار شدی؟ دل تو برای مردم نرم بود آنگونه که دل مالک برای مردمانش رقّت داشت! آن چنانکه روایات، داستانی از او نقل می­کنند که چون جوانکی به سوی مالک چیزی به اهانت پرت کرد و به او جسارت نمود، مالک اعتنایی نکرد و به مسجد رفت… اطرافیان با دیدن رفتار زشت جوانک او را بر حذر داشتند که وای بر تو! میدانی به چه کسی اهانت کردی؟ وای بر تو! او مالک است همان مالکی که یلان را جرآت جنگ با او نیست! جوانک شرمنده از کارش به مسجد رفت تا از او عذر بخواهد! مالک او را در آغوش کشید و گفت بخدا قسم به مسجد نیامده بودم جز آنکه برای تو از خدا آمرزش بخواهم!



و باز هم تو شبیه­ترین به مالک بودی آنگاه که همه­ی جوانان کشورت را، بی­اعتنا به ظاهرشان دوست داشتی و آنان را دختران و پسران خود می­پنداشتی!  



آه… ای جوانمردترین جوانمردان! و ای مالک این دوران…خدایت بیامرزد که فقدانت چون فقدان مالک جبران نمی­شود! و یادت چون یاد مالک از یاد نمی­رود!  



طاهره آمره
۱


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

ظرف غذایش که دست‌ نخورده می ماند...
یکشنبه , 20 اسفند 1402

ظرف غذایش که دست‌ نخورده می ماند...

مثل یک ماهی
سه شنبه , 4 مهر 1402

مثل یک ماهی

گیرنده ناشناس
چهارشنبه , 29 شهریور 1402

گیرنده ناشناس

هدیه عروسی دخترم
شنبه , 28 مرداد 1402

هدیه عروسی دخترم