هرچند دیر هرچند جانکاه اما تاریخ تکرار میشود. چونانکه تو را تکرار کرد. تو تکراری از حماسههای تاریخ بودی. نامت تکراری از ماجرای «اهلا من العسل» و مرامت تکراری از اسطورهای چون مالک اشتر! و جسم آسمانیات تکراری از «اربا ارباهای» کربلا!
تو تکرار شده بودی آنگاه که دلیرانه به جنگ ابلیسان جانی و ریاکار میرفتی و نقاب از چهرهی اسلام دروغینشان میکشیدی و رسوایشان میکردی! آری تو شبیه همهی قهرمانهای تاریخی! اما بیش از همه شبیه به مالک! مالک، همان بیبدیل مردی که به قول پسر ابوسفیان دست راست علی مرتضی بود و پس از او جهان برایش تنگتر از همیشه شد.
تو شبیهترینی به مالک وقتی چون او دور از وطن خویش و در حین اجرای فرامین امامت به شهادت رسیدی. کسی را توان مقابلهی تن به تن با او نبود چونانکه با تو نبود! از آن روی تو را بزدلانه کشتند چنانکه او را با ترس و لرز و از دور به شهادت رساندند!
تو تکرار شده بودی آنگاه که امامت برای از دست دادنت اشک می ریخت و خلاء نبودنت را حس میکرد. نقل است چون خبر شهادت مالک را به امیرمومنان، علی علیهالسلام رساندند، در غم از دست دادن یاری چون مالک اندوه بسیار خورد و این سخنان را به زبان آورد:
«ألا إنَّ مالِکَ بنَ الحارِثِ قَد قَضى نَحبَهُ ، وأوفى بِعَهدِهِ، ولَقِیَ رَبَّهُ، فَرَحِمَ اللهُ مالِکاً! لَو کانَ جَبَلاً لَکانَ فِنداً، ولَو کانَ حَجَراً لَکانَ صَلداً. للهِ مالِکٌ! وما مالِکٌ! وهَل قامَتِ النِّساءُ عَن مِثلِ مالِک! وهَل مَوجودٌ کَمالِک!»؛
«بدانید… که مالک بن حارث، روزگار خود را به پایان برد و به پیمان خویش وفا نمود و به دیدار پرورگارش شتافت».
این جملات را که میخوانم ناخودآگاه یاد پیام تسلیتِ صبح سیزدهم دی ماه سال ۱۳۹۸ می افتم!
«ملت عزیز ایران….سردار بزرگ و پرافتخار اسلام آسمانی شد. دیشب ارواح طیّبهی شهیدان، روح مطهّر قاسم سلیمانی را در آغوش گرفتند»
و چه غربتی نهفته است در کلمات علی مرتضی آنگاه که ادامه میدهد:
«خدا مالک را بیامرزد! اگر کوه مى بود، قلّه اى دست نیافتنى و دور و بلند مى نمود! و اگر سنگ مى بود، صخره اى سخت مى نمود! آفرین بر مالک! مالک که بود؟! آیا زنان، مانند مالک را مى زایند؟! آیا در روزگار ما چون مالک هست؟!»
نه… نبود چون مالک! در آن روزگاران مالک دیگری نبود. سالها باید میگذشت و دورانها باید سپری میشد تا مادرِ روزگار شبیه به مالکی بزاید و بپروراند!
و چه غروری نهفته است در جملات امامی که شبه مالکش را چنین وصف میکند:
«سالها مجاهدت مخلصانه و شجاعانه در میدانهای مبارزه با شیاطین و اشرار عالم و سالها آرزوی شهادت در راه خدا، سرانجام سلیمانی عزیز را به این مقام والا رسانید و خون پاک او به دست شقیترین آحاد بشر بر زمین ریخت….او نمونهی برجستهای از تربیتشدگان اسلام و مکتب امام خمینی بود، او همهی عمر خود را به جهاد در راه خدا گذرانید. شهادت پاداش تلاش بیوقفهی او در همهی این سالیان بود»
آری باید به بودن و نبودنت بالید! و این هم از معجزات توست که چنین جمع اضداد بودی! آنگاه که طلوع را «اشداء علی الکفار» صبح میکردی و غروب را «رحماء بینهم» به شب میرساندی! و برای ما دشوار است شناختن و شناساندن تو! نمیدانیم تو را با خشمی که بر کفار میراندی بشناسیم یا با مهری که به کودکان یتیم میورزیدی؟ تو را با ترس دشمنان از نامت یاد کنیم یا با شوق مردم به دیدارت؟
می بینی… بیجهت نبود که تو را مالک روزگاران امروز میخواندیم! چرا که مالک را امثال ابن ابی الحدیدها چنین وصف کردهاند:
«او مردی جنگجو، بخشنده، بلند مقام، بردبار، سخنور، و شاعر بود، و شدت را با نرمی میآمیخت. به هنگام اظهار قدرت، قدرت نشان میداد، و به هنگام مدارا، مدارا میکرد. او نگهبان، پاسدار، شجاع، رییس، از بزرگان شیعه و شخصیتهای برجسته به حساب میآمد»
به راستی ابن ابی الحدید که را وصف میکند حاج قاسم؟ مالک را وصف میکند یا تو را؟! تو سادگی در خدمت را بر تشریفات حین ماموریت ترجیح میدادی! آنگونه که هیچ کتاب و روایتی سپهسالار لشکر امیرالمومنین را آلوده به تشریفات و تجملات حکومتی وصف نکرد! کم میخوردی و کم میخوابیدی و سخت کار میکردی! آنگونه که مالک چنین میکرد و این رسم همهی جوانمردان متعهد است! بگذار بیشتر از مالک برایت بگویم:
سیاهههای تاریخ مالک را مردی صاحب نفوذ و محبوب دلهای مردمان میخوانند و ما به چشم خود دیدیم محبوبیت سیاهی چشمان تو را! آری ما به چشم خود دیدیم سیل جمعیتی را که در فراقت ضجه میزدند و دلتنگ میگریستند! چگونه اینچنین به سختترینِ دلها راه یافته بودی و ماندگار شدی؟ دل تو برای مردم نرم بود آنگونه که دل مالک برای مردمانش رقّت داشت! آن چنانکه روایات، داستانی از او نقل میکنند که چون جوانکی به سوی مالک چیزی به اهانت پرت کرد و به او جسارت نمود، مالک اعتنایی نکرد و به مسجد رفت… اطرافیان با دیدن رفتار زشت جوانک او را بر حذر داشتند که وای بر تو! میدانی به چه کسی اهانت کردی؟ وای بر تو! او مالک است همان مالکی که یلان را جرآت جنگ با او نیست! جوانک شرمنده از کارش به مسجد رفت تا از او عذر بخواهد! مالک او را در آغوش کشید و گفت بخدا قسم به مسجد نیامده بودم جز آنکه برای تو از خدا آمرزش بخواهم!
و باز هم تو شبیهترین به مالک بودی آنگاه که همهی جوانان کشورت را، بیاعتنا به ظاهرشان دوست داشتی و آنان را دختران و پسران خود میپنداشتی!
آه… ای جوانمردترین جوانمردان! و ای مالک این دوران…خدایت بیامرزد که فقدانت چون فقدان مالک جبران نمیشود! و یادت چون یاد مالک از یاد نمیرود!
طاهره آمره
۱
نظر
ارسال نظر برای این مطلب