در یکی از روزهای گرم سال ۱۳۸۸هر کس را که سهمی در آن زمین متروکه وسط روستا داشت، آورد. خودش پا پیش گذاشته بود. اهالی دور تا دورش حلقه زده اند. حاج قاسم چون خورشید در میان جمعشان بود. پیراهن چهارخانه کرم قهوه ای، به تن دارد. آفتاب تند و تیز قنات ملک هم، نمیتوانست تصمیم او را برای ساخت مسجد، حتی برای لحظه ای به تعویق بیاندازد. شروع کرد به صحبت کردن با هم ولایتیهایش.
صاحب این زمین همه هستند. وقتی رضایت بدید، دیگه شما صاحب این زمین نیستید.
بعضیها رضایت دادند و زمینشان را وقف کردند. بعضی ها هم که وضع مالی خوبی نداشتند، حاج قاسم سهمشان را خرید و رضایتشان را گرفت. یکی یکی به اسم صدا زد. زن و مرد.
خالد، سیف اله، علی شما مادرت اینجا بوده، خدا رحمتش کنه. بچه های مرحوم صمداله، … دیگه کی مونده؟
همه راضی ان. دیگه فرقی نمیکنه.
نه، چرا فرق میکنه! من میخوام سوال شرعی کنم. همه باید باشن و رضایت بدن. همه راضی هستید؟
با حوصله و تک به تک، همه را صدا زد و پرسید. در آن گرمای کلافه کننده وسط روز، روی زمین خشک و خاکی، او کسی بود که نه با سخنرانی، بلکه با عملش داشت درس تقوا و پرهیزکاری، میداد.
این زمین مُرده امروز با رضایت شما، با این بله شما جون میگیره و میشه صدقه جاریه. شما آب رودخونه رو دیدید. همیشه و بیوقفه در جریانه. کسی نمیتونه نه قطعش کنه و نه جلوش رو بگیره. صدقه جاریه حالا یعنی چی؟ یعنی چیزی که دائم شما باشی یا نباشی، در جریانه و ادامه داره.
بعد هم کلنگ داد دست تک تک مرد و زن. آن روز همه را در عمل خیر ساخت مسجد سهیم کرد. آخر سر خودش در حالی که خیره به زمین بود، لحظه ای مکث و سپس کلنگ را به جان زمین خشک نشاند. قرآن سبز رنگ را برداشت و بوسید و دوباره در سینی گذاشت. بعد دست به دعا برد. حاجی دعا میکرد، مردم آمین می گفتند.
خدایا! این قدم و این تصمیم را در راه خودت ثبت کن! به این عمل اخلاص عطا کن! این را به منزله جهاد در راه خودت ثبت کن! این مسجد را محل هدایت همه مردم قرار بده…!
کار ساخت که شروع شد، نو به نو می آمد و سر میزد. برای همه چیز مسجد هم نظر داشت؛ حتی جای کتیبه ها. اینکه کجا فلان دعا بخورد، کجا فلان سوره. خیلی طول نکشید که مسجد جامع اهل بیت (ع) شد نگین روستای قنات ملک.
منبع: مستند مکتب سلیمانی در روستای قنات ملک، پخش از شبکه اول سیما
خدیجه بهرامی نیا
۳
نظر
ارسال نظر برای این مطلب