نیمه شب سیزدهم دی ماه بود که یک حمله ناجوانمردانه به کاروان حشدالشعبی در نزدیکی فرودگاه بغداد، برای ملت ایران یک داغ بزرگ به یادگار گذاشت. حاج قاسم سلیمانی، شهید بزرگ آن شب بود که به فرمان مستقیم شیطان ساکن در کاخ سفید، به آرزوی همیشگیاش یعنی شهادت رسید و نقشه باطل را برای پاک کردن نامش، برآب زد. آن شب در کنار حاج قاسم رزمندگان دیگری هم بودند که نامشان همچون الگوی زندگیشان در زندگی، پنهان باقی ماند. سرهنگ پاسدار شهید شهروز مظفرینیا، یکی از همراهان حاج قاسم در سفر شهادت بود.
شهید مظفرینیا شش ماه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی یعنی تیرماه ۱۳۵۷ در شهر مقدس قم به دنیا آمد. او مراحل مختلف کودکی و نوجوانی و جوانی را در تهران گذارند و همانجا به عضویت بسیج در آمد. این موضوع، تاثیر به زیادی در روحیه شهادت طلبی و آرمانگرایی او داشت؛ برادرش، مرتضی مظفرینیا درباره او میگوید:«همه میدانستیم که شهروز آرزوی شهادت دارد. همرزمی و همراهی با حاج قاسم سلیمانی از افتخارات برادرم بود. ارادت زیادی به امام خامنهای و سردار سلیمانی داشت.»
شهید مظفرینیا بیشتر از ده سال در سپاه قدس و در کنار الگوی زندگی خودش یعنی سردار سلیمانی، به دفاع از مرزهای جهان اسلام پرداخت. او عضوی از تیم محافظت سردار بود که در اکثر عملیاتها در کنار ایشان حضور داشت. بصیرت و عمل، دو عنصر اصلی در وجود شهید مظفرینیا بود که با کمک تقوای خود، توانسته بود آن دو را به کمال برساند؛ او شرایط جامعه و دنیای پیرامونش را شناخته بود و میدانست باید در کدام جبهه به دفاع بپردازد.
همین شناخت درست باعث شده بود تا از هیچ کاری نهراسد؛ حتی شناسایی جبهه داعش در نیمه شب هم باعث نشد که ترس در قلب شهید خانه کند. خداوند هم به وعده خودش عمل کرد؛«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ».[۱] آن شب هیچ کدام از گلولههایی که به سمت شهروز شلیک شد، به هدف نرسید چرا که خدا هوای بندگان صالح و مجاهدش را دارد.
اما راه مجاهدت همیشه سختیهایی دارد. شهید مظفرینیا هم در طی سالیان خدمتش، درگیر مشکلات جسمی و عواقب فشار کاری بالا بود، اما هیچکدام از آنها باعث نشد که از راه درستی که در آن پا گذاشته بود دست بکشد. نه دیسک کمر و عمل دشوارش، و نه حتی جراحت زانویش او را خانه نشین نکرد. این زخمها اعتباری بود تا اجر مجاهدت شهید مظفرینیا را مشخص کند.
شهید مظفرینیا آنچنان به ظوابط کارش متعهد بود، که حتی خانوادهاش تا پس از شهادتش نمیدانستند که او محافظ سردار قاسم سلیمانی است. او به پدرش گفته بود «محافظ یک حاجآقای مهربان هستم!» مادر شهید میگوید بعد از شهادت شهروز، دیگر کوکوسبزی نپخته، چون پسرش همیشه عاشق کوکوسبزیهای او بود. میگوید شهروز عادت داشته که بعد از هر ماموریت، بانان سنگکک و سبزی بیاید خانه و منتظر بوی کوکوی سبزی مادرش باشد. حالا مادرش انتظار روزی را میکشد که دوباره شهروز با نان سنگک بیاید و در خانه را بزند. از شهید مظفرینیا، دو دختر به یادگار مانده و پسری که پدرش را ندید، اما تا همیشه دلگرمی یک قهرمان واقعی را در زندگیاش احساس میکند. «علیرضا» سومین فرزند شهید بود که سه ماه پس از شهادت ایشان به دنیا آمد و تنها تصورش از پدر، «همراه سردار سلیمانی» است. مادر علیرضا و همسر و دختردایی شهید مظفرینیا درباره علیرضا میگوید:« مسلما توصیف پدر برای علیرضا بسیار آسان است، با یک جمله، پدرت قهرمان بود!» همسر شهید مظفرینیا هم میگوید شهادت، آرزویی بود که همسرش در تمام زندگی به دنبال آن بود؛ همین اشتیاق زیاد هم باعث شد تا خانم مظفرینیا، همسرش را به حضرت زینب ببخشد و برای شهادتش دعا کند.
آن بذری که در کودکی و نوجوانی شهید، به همت خانواده و محیط پیرامون او به جانش نشسته بود، در جوانی ثمرش را نشان داد. ۴۱ سالگی بهار شهادت شهروز مظفرینیا بود که در کنار حاج قاسم سلیمانی جوانه زد. شهید مظفرینیا آرزو داشت همانطور که در کنار بانوی کریمه قم چشم به جهان گشوده، در حرم ایشان هم دنیا را وداع کند؛ این هم آرزوی دیگری بود که پس از شهادت، به آن رسید. پیکر شهید مظفرینیا همراه با پیکر حاج قاسم سلیمانی در روز۱۶ دی ماه در قم تشیع شد و سپس پیکر شهید مظفرینیا در حرم مطهر حضرت معصومه (ع) به خاک سپرده شد.
فرزانه زینلی
۲
نظر
ارسال نظر برای این مطلب