مطالب

قهرمان خانۀ ما


سه شنبه , 13 دی 1401
 قهرمان خانۀ ما

واکنش کودکان به شهادت سردار و روایت حضورشان در تشییع ایشان



توی خاطرات سردار می‌خواندم چندماه قبل از شهادت سر زده به مهدکودک نوه‌های دوقلویشان رفته بودند و احوال بچه‌ها را جویا شده بودند که این رفتارشان باعث تعجب مربیان شده بود. شاید اگر ما هم جای آن‌ها بودیم تعجب می‌کردیم. اما هر چه بیشتر دربارۀ زندگی ایشان می‌خوانم می‌بینم این محبت نسبت به فرزندانشان هم از کودکی وجود داشته. یا اگر جایی می‎رفته‌اند و کودک و نوجوانی حضور داشته حتماً مورد تفقد قرارش می‌داده‌اند. توی خاطرات آزادسازی مناطق تحت اشغال داعش هم این مقوله پررنگ است. سردار در اوج حساسیت‌های جنگ و حتی در مناطق تحت محاصره حواسش به کودکان بوده. معلوم است تصویری که تا ابد در ذهن این کودکان از او نقش می‌بندد در چه قابی است. ولی نقطۀ عجیب ماجرا آن‌جاست که چطور بچه‌هایی هم که سردار را ندیده‌اند با او ارتباط عاطفی برقرار می‌کنند و دوستش دارند؟ وقتی روایت‌های روزی که خبر شهادت سردار به مردم رسیده یا روز تشییع‌شان را می‌خوانم پر است از این دوست داشتن‌ها.



روایت‌ها نشان می‌دهد بسیاری از کودکان بعد از دیدن ناراحتی والدین و دیگر بزرگترها از شنیدن خبر شهادت سردار، واکنش‌های متفاوتی را به این قضیه نشان داده‌اند. بعضی‌ها با وجود سن بسیار کم شروع به همدلی و تسلی بخشی کرده‌اند و برای کاستن از شدت این غم به والدین‌ یادآوری کرده‌اند که من هم سردار هستم یا سردار می‌شوم. بعضی دیگر با توجه به روحیاتشان دست به قهرمان سازی زده‌اند و سردار را الگوی خود کرده‌اند. حتی حاضر شده‌اند الگوهای قبلی خود را کنار بگذارند یا به این واسطه بر ترسشان غلبه کنند. این قهرمان سازی در بازی‌ها نمود بیشتری یافته است و گاهی منجر به خلاقیت‌هایی هم از سوی کودکان و هم از طرف والدین شده است. به عنوان مثال بعضی کودکان بازی به نام بازی سردار را اختراع کرده‌اند و بعضی والدین یا معلم‌ها در خانه یا مدرسه زنگی به نام زنگ سردار را در برنامه‌های روزانه گنجانده‌اند. بسیاری از بزرگترها در روز تشییع سردار موکب‌‌های پذیرایی توی شهرهای مختلف زده بودند که گاهی تا چهلم سردار هم ادامه داشت. در این میان کودکان و نوجوانان زیادی هم با الگوگیری از ایشان خودشان مسئولیت راه اندازی یک موکب را بر عهده می‌گرفتند. گاهی کودکان با همذات پنداری و پی بردن به نقش بزرگ شهید در تأمین امنیت کشور آن‌ها می‌خواستند با مسئولیت پذیری صاحب چنین نقشی شوند و در کنارش به پیشرفت کشور هم کمک کنند. همین شاخص خود نقش بزرگی در جهت‌دهی آیندۀ کودکان ایفا می‌کند.



همۀ این‌ها نشان می‌دهد شهادت سردار در فضای تربیتی خانواده نقش پررنگی داشته و الگویی جدید پیش روی خانواده‌ها، معلمان و فعالان فرهنگی گذاشته است که در زیر به بعضی از آن‌ها اشاره می‌کنیم.



الگوبرداری از سردار



خانمی می‌گوید: وقتی خبر شهادت سردار را شنیدم گریه و بی تابی می‌کردم. همسرم هم شوکه شده بود. بچه‌ها از خواب که بیدار شدند و گریه‌ام را دیدند نگران شدند. با زبانی کودکانه به دختر هشت ساله و پسر ۵/۳ ساله‌ام توضیح دادم که سردار چه کسی بوده و چرا شهیدش کرده‌اند. بعد از آن پسرم هی با خودش تکرار می‌کرد: «من حاج قاسمم. من دوست دارم حاج قاسم باشم». روز تشییع هم بعد از دیدن ناراحتی‌ام برای آرامشم می‌گفت: «مامان من هم حاج قاسمم».



قهرمان‌سازی از سردار



مادری تعریف می‌کند بعد از شهادت سردار پسرش توی خانه ادای مرد عنکبوتی را در می‌آورده. او از این‌که پسرک این همه در نقشش فرو رفته بود نگران می‌شود. می‌رود سراغش و می‌پرسد دوست داری مثل مرد عنکبوتی بشی؟ پسرش می‌گوید نه. چون همه‌ش الکیه. مادر دوباره می‌پرسد پس دوست داری مثل کی بشی؟ می‌گوید حاج قاسم. یا توی بازی دزد و پلیس که پسر بچه‌ها به آن علاقۀ زیادی دارند بعد از شهادت سردار، بچه‌ها به جای پلیس سردار سلیمانی می‌شدند. معلمی هم می‌گوید تا قبل از شهادت سردار بچه‌ها توی انشاهایشان می‌نوشتند دوست دارند پلیس و دکتر و مهندس شوند اما حالا بیشترشان می‌نوشتند می‌خواهیم سردار سلیمانی شویم.



نقش سردار در بازی‌های کودکانه







 نرجس و طاها دو کودکی هستند که بعد از شنیدن قصۀ حاج قاسم و ابومهدی از پدر، فردایش یک بازی طراحی می‌کنند و در نقاشی این دو فرمانده را در صحنۀ نبرد با آمریکایی‌ها بازنمایی می‌کنند. بعد همین بازی را با دوستانشان هم تکرار می‌کنند.



نقش سردار در جشن‌های کودکانه



تولد احمد دو هفته قبل از چهلم سردار بوده. او، خواهر، برادر و دخترعمویش دو هفته با هم نماهنگ «آرامش در چشمانت» را تمرین می‌کردند تا در جشن تولد آن روز اجرا کنند و سردار هم در جشن‌شان حاضر باشد.



نقش سرداردر مشارکتهای جمعی



محمدحسین دوازده ساله بعد از بازگشت از تشییع سردار تصمیم گرفت هر هفته شب‌های جمعه با دوستانش ایستگاه صلوتی بزنند و چایی بدهند. پدربزرگش هم بهش گفت قند و چاییش با من. این ایستگاه تا چهلم سردار هر شب جمعه برپا بود و خود بچه‌ها تمام کارهایش را می‌کردند. یا در مدرسه‌ای از شنبۀ بعد از شهادت سردار به مدت یک هفته «زنگ سردار» برگزار می‌شد. بچه‌ها با هماهنگی معلم پرورشی همۀ برنامه‌ها را خودشان اجرا می‌کردند از اجرای نمایش و پخش کلیپ گرفته تا عزاداری و نمایشگاه کتاب.



حضور سردار در نام‌های متولدین جدید



در شهر مشهد مادرانی در یک همایش به نام «قاسم‌ها در راهند» همراه‌ فرزندان کوچکشان شرکت کرده بودند و همان‌جا با هم عهد بسته بودند گهواره‌هایشان را از قاسم‌ها خالی نگذارند و اگر فرزندی در راه دارند اسمش را قاسم بگذارند. یکی از خانم‌ها به عهدش وفا کرده تا هم نام سردار را زنده نگه دارد و هم قاسم کوچکش به همان سعادتمندی برسد.



نامه نگاری به سردار در جای دیگری کودکی نه ساله برای مادرش نامه می‌نویسد: «خبر شهادت سردار سلیمانی را که شنیدم اشک‌هایم جاری شد. با مادرم دربارۀ او صحبت کردیم. وقتی عکس لبخند ایشان را دیدم فهمیدم که او من را دوست دارد. من هم سردار سلیمانی را دوست دارم. قاسم یعنی مهربانی». او خودش را سرباز سردار می‌داند و هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شود با دیدن عکسش روی دیوار، بهش احترام نظامی می‌گذارد.



زینب خزایی




۰


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب