پرده اول
داشتم دربارهی بویینگ ۷۲۷ شاه ایران میخواندم. اسمش شهباز است و دومین هواپیمای شخصی خاندان سلطنتی ایران محسوب میشود. یک سیستم شگرف اختلال فرکانس دارد که هرگونه ردیابی و شناسایی را ملغی میکند. یعنی یک چیزی در حد پهپادهای فعلی ایران. میروند و شناسایی میکنند و میزنند و برمیگردند بدونه اینکه که کسی بفهمد کِی آمد و چه کرد و چهها برد. حالا همین شهبازِ شاهِ مرحوم شدهی ایران را یکی از لاکچریترین پرندههای دنیا شمردهاند چرا که فضا و دکورش شبیه قصری کوچک و طلایی است. اتاق کار، استراحت، پذیرایی و خدمهاش از هم جداست. بخش خدمه و محافظین و خاندان شاه هم سوای از هم و اختصاصی طراحی شده است. خلاصه تمام قسمتها مثل سرویس بهداشتی با لوکسترین امکانات از میز منبتکاری شده گرفته تا وسایل آنتیک تزیین شده است.
کمی بیاییم جلوتر. دونالد ترامپ هم یک هواپیمای بویینگ ۷۵۷ شخصی دارد. این پرندهی آهنی رییسجمهور سابق آمریکا از سریعترین هواپیماهای جهان است و حدود ۱۰۰میلیون دلار برآورد قیمت دارد. از جمله امکانات فتوفراوانش تختخواب، اتاق ناهارخوری و اتاق شخصی مهمان است. سرویس بهداشتیاش هم از قطعاتی از جنس طلای ۲۴ عیار ساخته شده! شگفتانگیزتر اینکه یک اتاق ویدئو همراه با سیستم سینما نیز دارد. به این ترتیب، همهی مسافران میتوانند از سفر راحت خود لذت ببرند. البته اگر غیرشخصی بشود وگرنه که محدود به لذتطلبی ترامپ و خانوادهاش میماند.
گمانم قدرت امکانات را جذب میکند وگرنه که ویترین کار سیاست خالی میماند، به قول «شارل دو مونتسکیو: فقط قدرت است که میتواند جلوی قدرت را بگیرد.» برای همین هم باید ویترین را با ابزارهایی پر کرد که زرق و برقش چشم مخالفین را کور کند و هم باید ویترین را به ابزاری آراست که قابل رصد همگان نباشد. چرا که سیاست اقتضاء میکند بر مسند قدرت که نشستی همیشه در صدر باشی. گویی بر تمام دنیا.
پرده دوم
دومین شخصیت نظامی کشور بود. رفتوآمد و ماموریتش هم بیحدوحصر بود. میان آن حجم کار و دلمشغولی گاهی هوس میکرد تنی به آب بزند و خستگیای در کند. اما خب برای این مدل مقامات نظامی تامین و حفاظت از امنیت کاری سخت است و بسی واجب. نمیشود که مهمترین نیروی کشور را به سانس عمومی استخر محل کار برد. انگار که یک نیروی خرد برای شنا رفته. ناسلامتی بر صدر قدرت نشسته بود. اصلا اینها به کنار؛ آمد و نفوذیای توی استخر بود. آمد و هزار اتفاق خطرناک دیگر در راه بود. اگر خونی از دماغش میآمد چه کسی جوابگو میشد؟!
اینجور وقتها محافظین دو راه دارند. اول نیروی نظامی را به محلی ببرند که اختصاصی باشد، چیزی مثل همان هواپیماهای شخصی. دوم اینکه جمعیت استخر را کم کنند. اینطوری تامین امنیت راحتتر میشد. که گویا راه معمول همین دومی بوده است و لاغیر. چرا که فرماندهی نظامی زیر بار استخر اختصاصی نمیرفته و میگفته: «مگه من شاهَم؟» از قضاء روزی قرار میشود که به استخر برود اما آن روز و آن ساعت جزو شلوغ ترین سانسهای شنا بوده. نیروهای امنیتی میمانند چه کنند. استخر را اختصاصی کنند یا خطر حفاظت سخت و استرسزا را به جان بخرند و بگذارند میان جمعیت شنا کند؟ اگر اتفاقی میافتاد چه؟
پرده سوم
محافظین با هم شور و مشورت کردند و فکرهاشان را روی هم گذاشتند. نتیجه این شد تا به همهی کسانی که برای شنا میآیند بگویند استخر تعطیل است. اینطور هم جمعیتی نیست، هم خیال همگی راحت است و هم مهمترین شخصیت نظامی کشور در آرامش و راحتی خیال تنی به آب میزند. از این ایده دیگر بهتر؟ مسئولان استخر و محافظین خوشحال بودند. راضی از نتیجه و ابتکاری که به خرج داده بودند.
پرده چهارم
دومین شخصیت نظامی کشور رسده، نرسیده خبردار شد که: «بخاطر ورود شما همه را از همان دم در برگرداندیم.» خوشحال شد؟ برعکس چین دور چشمهایش بیشتر شد و با صدای مردانه و محکمش رو به همه گفت: «سریع به همهی اونهایی که گفتید استخر تعطیله بگید برگردن، هرجور شده پیداشون کنید.» همه به هم زل زده بودند. کسی از جایش تکان نمیخورد. اینهمه تقلا و زحمت که استخر خلوت باشد و دلنگرانیها سبک. اما انگار کار دوبرابر شده بود و دل فرمانده هم خون.
چارهای نبود. هرطور شده باید تمام کسانی را که برگردانده بودند را پیدا میکردند. اسامی را یکبه یک پیدا کردند و تماس گرفتند. گوشی را که برمیداشتند میگفتند: «استخر باز شده.» جمعیت کمکم برگشتند. سانس اختصاصی دوباره تبدیل به سانس عمومی شد. شاید هم آنروز سانس عمومی اختصاصی شده بود. چراکه کنار دومین نیروی نظامی کشور، حاج قاسم سلیمانی بودند و چه همنشینیای از این اختصاصیتر؟
پرده پنجم جرج برنارد شاو جملهی پختهای دارد: «تمام قدرتی که ما به دیگران اعمال میکنیم به قدرتی که بر خود اعمال میکنیم بستگی دارد.» مصداق این اعمال قدرت بر خود، ژنرال قاسم سلیمانی است. سردار، تمامقد در مقابل دنیاطلبی ایستاده بود و درست از همینجا بود که دنیا را به کسانی میبخشید که حتی کنجی امن برای زیستی آرام نداشتند.
در حقیقت ویترین زندگی حاج قاسم خالی بود از قدرتی که نمایش آقازادگی به راه بیندازد. خالی بود از یوشکی آمدنها و یواشکی رفتنهایی که هیچ مداری ردیابی و شناساییاش نکند. ویترین مکتب حاج قاسم قصری طلایی بود برای مظلومین زمین پرودگار عالم که زیر چرخ قدرتطلب های ظالم در حال له شدن بودند. و دوباره به قول «شارل دو مونتسکیو: فقط قدرت است که میتواند جلوی قدرت را بگیرد.» برای همین هم باید ویترین را با ابزارهایی پر کرد که زرق و برقش چشم ظالمین را کور کند و هم باید ویترین را به ابزاری آراست که قابل رصد همگان نباشد. چرا که سیاست اقتضاء میکند بر مسند قدرت که نشستی همیشه در صدر باشی. گویی بر جمیع قلوب مظلومین دنیا.
فاطمه مرادی
۱
نظر
ارسال نظر برای این مطلب