مطالب

شجاعت، نوشداروی امنیت


یکشنبه , 24 اردیبهشت 1402
شجاعت، نوشداروی امنیت

بار سوم که آمد لباس مبدل پوشید. قرار بود برود سمت مرزافغانستان. خودمان رساندیمش سر قرار. ساعت از نیمه شب گذشته بود. مردی سوار بر موتور از راه رسید. لباس بلندی به تن داشت. کلاه گرد کاسه ای شکل، سرش بود با شالی که از شانه­ای به شانه­ی دیگر رسیده. موهای پرپشت مشکی ، پیشانی را تا بالای ابروها پوشانده. ریش­های پر و ضخیمش از بناگوش تا بناگوش، صورت را پوشانده. چراغی زد و ایستاد.



_ سلامٌ علیکم و رحمه الله.



سردار سلیمانی در حالی که سوار بر موتور می­شد گفت: « دو روز دیگه فلان ساعت همین جا می­بینمتون.» با دستش چند ضربه­ای به پشت مرد زد و گفت: « راه بیفت برادر.» به خدا سپردیمش و رفت. تک و تنها همراه یک نیروی افغان سوار موتور شد و رفت سمت افغانستان. بی­لحظه­ای درنگ، رفت در دل خطر. دریای شجاعت و اطمینان بود. آن قدرتی که نشان می­داد، حرکت قاطع و پر شدّتی که انجام می­داد، جوری بود که وقتی چیزی می­گفت یا به یک جایی وارد می­شد، می­فهمیدند که آمده، خودِ ورود او و نامش، روحیه دشمن را زایل می­کرد.



کسی جرئت حرف زدن و همراهی‌اش را نداشت. دو روز بعد سر قرار همان­جا حاضر شدیم. هوا گرگ و میش بود. منتظر ماندیم. خورشید در افق در حال بالا آمدن بود که گرد و خاک موتور از دور معلوم شد. موتور کمی دورتر از ما ایستاد. همین­که رسید، پیاده شد و پیشانی راننده موتور را بوسید. دستش را بالا آورده و تکانی داد.



_ خدا نگهدار برادر.



نزدیکتر که آمد، دیدیم یک تکه نان خشک دستش است؛ سمت دهانش می­برد، می­خورد و می­آید. خستگی برایش مفهومی نداشت. لبان خشکش، به خنده باز بود و با روی گشاده سلام و احوال­پرسی کردیم. نگاهم افتاد به لباس­های سردار. لباس بلند مُبدل، سوراخ سوراخ شده بود و پاره. از بس که خار و خاشاک صحرا و بیابان، به لباس­هایش گیر کرده بود. به سمت تویوتای خاکی رنگ، برگشتیم. خواستیم سوار شویم که آقای سالاری با دست اشاره­ای به من کرد.



_ رسولی! تو و سربازها عقب بشینید، منو سردار میریم جلو.



داشتم به عقب می­رفتم که حاج قاسم نگذاشت.



_ من میرم عقب تویوتا.



اصرار فایده نکرد. رفت عقب تویوتا. سربازی دستش را گرفت و او را به بالا کشید. آفتاب بالا آمده بود. فرمانده گاهی نگاهش به راه رفته بود و گاهی به راه پیش رو! لیکن مصمّم وجّد، در فکربود برای تدبیر و چاره اندیشی آینده . بار اول، بار دوم، بار سوم، بار …، آن­قدر رفت و آمد تا امنیت دُرح را برگرداند. شجاعت سردار، نوشداروی شیرین امنیت را برای کشور به ارمغان آورد.



راوی: علی رسولی



منبع: خبرگزاری خاورستان؛ پایگاه اطلاع رسانی استان خراسان جنوبی



خدیجه بهرامی نیا
۳


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

دختر عزیز من آرامش من فدای آرامش آنان
سه شنبه , 25 اردیبهشت 1403

دختر عزیز من آرامش من فدای آرامش آنان

من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان
دوشنبه , 24 اردیبهشت 1403

من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان

ای چشم تو شیشه عمر من...
شنبه , 22 اردیبهشت 1403

ای چشم تو شیشه عمر من...

تلاش مذبوحانه
جمعه , 21 اردیبهشت 1403

تلاش مذبوحانه