مطالب

سیده فاطمه بویرده هستم از شبکه العالم


پنج شنبه , 1 تیر 1402
سیده فاطمه بویرده هستم از شبکه العالم

خبرنگار العالم است. عید ۹۸ خودش را رسانده خوزستان تا سیل آن‌‌جا را پوشش دهد. لحظاتش غرق آب و گل است و مدام در حال ارتباط زنده و لحظه به لحظه با شبکه. در همین‌ حال می‌شنود که سردار هم به آن موقعیت آمده . تلاش می‌کند با سردار مصاحبه کند اما هرجایی تلفن می‎‌کند و می‌رود، می‌گویند سردار رفته از این‌جا اصلش هم همین است، کسی که برای خدمت آمده، طَبِیبٌ دَوَّارٌ است. یک جا متوقف نمی‌شود. باید به همۀ نقاط سیل زده سرکشی کند. خبرنگار خسته از این نشدن‌ها، ندیدن‌ها و نرسیدن‌ها، با گروه می‌رود شادگان و مهمان مرد شریفی از اهالی شادگان می‌شوند به نام«حاج عوفی». حاج عوفی خانه‌اش را موکب‌ کرده. «موکب امام حسن عسکری سپیدان» بیش از پانصد کیلومتر راه آمده‌اند و ده روز آن‌جا مستقر شده‌اند تا به مردم سیل زده خدمت‌رسانی کنند. حاج عوفی ماجرا را که می‎‌فهمد بهش می‌گوید: «ما از سردار دعوت کردیم به موکبمان بیاید و سردار به نوکرهای امام حسین نه نمی‌گوید. همین‌جا منتظرشان بمانید».



پنج ساعتی منتظر می‌ماند تا این‌که غروب خبر می‌رسد سردار دارد می‌آید. سریع راه می‌افتد به سمت موکب. از بس به بن‌بست خورده گریه‌اش گرفته. نگران است این بار هم دیر برسد به دیدار. اما می‌رسد. وارد موکب که می‌شود سردار با لبخند از او و گروهشان استقبال می‌کند. حالا او و سردار درست روبه‌روی هم هستند. لحظه‌ای که آرزویش را داشت. چند عکاس و فیلمبردار مشغول تصویربرداری و عکسبرداری از سردار می‌شوند. می‌رود جلو، خودش را معرفی می‌کند: «سیده فاطمه بویرده هستم از شبکه العالم» و درخواست مصاحبه می‌کند. سردار نمی‌پذیرد. خبرنگار اصرار می‌کند. سردار عذرخواهی می‌کند و با لبخند کشداری می‌گوید: «دلخور نشو دخترم» و می‌رود.



دوباره انگار نرسیده. ناراحت است. همین سه کلمه بغض می‌‌شوند در گلویش. ابومهدی المهندس یار سردار و از فرماندهان حشد الشعبی عراق اما حواسش به او و به چهرۀ غمگینش هست. خودش می‌آید جلو برای مصاحبه،  سیده فاطمه بعد از مصاحبه، از این‌که دستش خالی مانده و همۀ برنامه‌هایش به هم ریخته و شوقش بی جواب مانده، می‌زند زیرگریه.



شهید علی هاشمی متوجه گریه‌های خبرنگار می‌شود و به سردار می‌گوید: «این خبرنگار از سادات است، پاسخ بی‌بی‌اش را چه بدهیم؟» سردار تا نام حضرت زهرا سلام الله علیها را می‌شنود، می‌گوید ببیند خانم خبرنگار کجاست؟ پیدایش کنید.



سردار برمی‌گردد و به دنبال یکی از آشنایان سیده فاطمه می‌گردد. فیلمبردارها دارند این صحنه‌ها را ضبط می‌کنند. و سردار داد می‌زند، سید، سید، سید کو؟. همان لحظه یکی از همراهان سردار خانم بویرده را صدا می‌کند. او دوباره می‌رود سمت ماشین. مرد می‌گوید: «گریه نکنید، سردار چند انگشتر بهتون هدیه داده».



هدیۀ‌ سردار به خانم خبرنگار سه انگشتر است. انگار دنیا را بهش داده‌اند ولی انگشتر مصاحبه نمی‌شود. شاید با رد کردن هدیه بشود دل سردار را به دست آورد. با اخلاق مهربانی که از او سراغ دارد حدس می‌زند که بشود. می‌گوید: «نمی‌خوام. پسش بدید. من به شبکه قول مصاحبه داده بودم». هنوز خیلی از ماشین دور نشده که ماشین توقف می‌کند. سردار مثل پدرها رو می‌کند سمتش. «دخترم می‌شه گریه نکنی، حالا بگو چی بگم؟» دختر اشک‌هایش را پاک می‌کند. «هرچه در حق این مردم باید گفته بشه». سردار از ماشین پیاده می‌شود. گروه آماده می‌شوند. فیلمبردار کادر را می‌بندد. خبرنگار در لحظۀ رؤیایی‌اش می‌ایستد. میکروفن زرد با لوگوی العالم را می‌گیرد و سردار شروع می‌کند. « بسم الله الرحمن الرحیم. ما مدیون هستیم به مردم این‌جا و هرچه خدمت کنیم به ایشان کم است. این‌ها سال‌های طولانی در دوران دفاع مقدس بار آن را به دوش کشیدند. امروز هم مشکلات بسیاری دارند هم در اثر سیل و هم در اثر در اثر کم لطفی‌هایی که در برخی دوره‌ها صورت گرفت. لذا وظیفۀ ما این است که به این مردم خدمت کنیم. به نظرمن هر کسی به خصوص در دولت، به این مردم خدمت کند بزرگترین عبادت را انجام داده. به دلیل این‌که این مردم همیشه دژ مستحکمی برای این کشور بودند و قابل اعتمادترین مردم ما، این مردمی هستند که این‌جا حضور دارند. انسان خجالت می‌کشد وقتی این مردم را می‌بیند. دست و پای این مردم را باید ببوسیم. حتی اگر ببوسیم هم کار مهمی نکردیم. الان مشکل سیل نیست. سیل تمام می‌شود و می‌رود. اما باید توجه کنیم که خوزستان و همۀ این مناطق به خصوص مناطق عربی، جزو بهترین مناطق ما و دژ مستحکم ما هستند. همیشه بودند. باوفاترین مردم ما بودند. ما چطور می‌توانیم دین خود را به این مردم ادا کنیم؟ الحمدلله مردم ایران واقعاً با یک حماسه‌ای آمدند توی میدان برای این‌که حداقل محبت خودشان را به این مردم نشان دهند. اگر کاری نمی‌توانند بکنند یا اگر کار بزرگی نمی‌توانند در مقابل این سیل انجام دهند اما ابراز محبت کنند».  گفتگو که تمام می‌شود با نگاه محبت آمیزی برای خانم خبرنگار دعا می‌کند: «خداوند شما را ان شاءالله حفظ کند. موفق باشی دخترم». و آن لفظ



دخترم که حسن ختام مصاحبه می‌شود علاوه بر القای حسی پدرانه، یک جور عذرخواهی مستتر هم دارد تا دختر دلخوری‌اش تمام و کمال از بین برود. فاطمه بویرده تا زنده است چنین دیداری نه تنها برای کار و حرفه‌اش که در پیشانی زندگی‌‌اش می‌درخشد.



زینب خزایی
۱


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

ما از مرگ ترس نداریم...
پنج شنبه , 27 اردیبهشت 1403

ما از مرگ ترس نداریم...

دختر عزیز من آرامش من فدای آرامش آنان
سه شنبه , 25 اردیبهشت 1403

دختر عزیز من آرامش من فدای آرامش آنان

من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان
دوشنبه , 24 اردیبهشت 1403

من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان

هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
پنج شنبه , 20 اردیبهشت 1403

هنوز دیده به دیدارت آرزومند است