«من دیدم در دیاله، کودکی را از سینه مادرش گرفتند، او را مانند گوسفند روی آتش سرخ کردند، لای پلو گذاشتند و برای مادر فرستادند!»
این خبر یک خبر عادی نیست، از زبان یک فرد عادی هم نیست، پذیرفتن و شنیدنش هم عادی نیست و عادی نمیشود.
اصلاً مگر میشود جنایت عادی شود؟ مگر میشود زیر سایه امنیت نفس کشید و از شنیدن این قبیل خبرها رعشه نگرفت؟
راوی میدانی این خبر حاج قاسم است. از این دست خبرها را بارها با گوشت و استخوانش لمس کرد. زنان ایزدی دست به دست شده، بدنهای بیسر و جویها خون و رقص شمشیرها را دید، اما هیچکدامشان برایش عادی نشد؛ همانطور که باور به ابقای داعش در سوریه برایش عادی نشد. آنچه برایش عادی و واضح بود، پیشروی جنایتکاران به سمت ایران بود، جایی که تمام مردمش از منظر تکفیریها، واجبالقتل بودند. این تکفیریها را نه میشد با سازش دفعشان کرد و نه در وطن به مبارزه با آنها برخاست. چاره تنها یک کار بود: دفاع در سوریه، دفاع در عراق و دفاع از مظلوم فارغ از قومیت و مذهب تا نه اسلام به خطر بیفتد، نه ملت و ناموسی که پرچم اسلام را در آسمانش به اهتزاز درآورده است.
چرا ورود کردیم؟
از نظر حاج قاسم برای چرایی ورود ایران به جبهه مقاومت و دفاع از سوریه، سه دلیل قانعکننده داریم:
اول اینکه میخ دیپلماسی را با هر چکشی به این سنگ سخت موضوع جریان تکفیری نمیشود فرو کرد؛ همانطور که در مقاطعی برخی از امامان از دیپلماسی صرفنظر کردند؛ چون دشمنشان منطق دیپلماسی را نداشت و به همین دلیل گاهی با صلح پیش رفتند و گاهی با قیام و شهادت. پس با دشمنی که در مسجد و رستوران انتحاری عمل میکند و بهشت را پیشاپیش به زعم خودش میخرد، هیچ منطقی کارساز نیست و فقط منطق جهاد جواب میدهد و ایستادگی و مقاومت در خارج از مرز.
دوم اینکه وقتی ایران هدف اصلی جبهه تکفیر باشد، نمیشود بیتفاوت بود و مرگ را فقط برای همسایه دانست. همانی که در سوریه اعلام کرد که بهزودی دولت اسلامی عراق و شام را تشکیل میدهد، پلی ساخته بود برای رسیدن به ایران که به محض سقوط سوریه و عراق، با قدرت و تجهیزات بیشتر، ایران را زیر یوغ اسارت ببرد. چطور میشد که این هدف دشمن را با خوشخیالی و بیتفاوتی نادیده گرفت و از این دو کشور حمایت نکرد؟
سوم اینکه فقط با مقاومت و ایستادگی در خارج از مرزها، استقلال کشور حفظ میشد. وقتی که صدام ۲۰ هزار کیلومتر از خاک ایران را اشغال کرد، اگر مقاومت صورت نمیگرفت، تهران هم سقوط میکرد و آنچه که نباید میشد، اتفاق میافتاد. همانطور که در فلسطین با وعده مذاکره اتفاق افتاد و بعد سلاحها روی زمین افتاد، مبارزه و ایستادگی و مقاومت کنار رفت و در نهایت سرزمین فلسطین اشغال شد.
هدفهای شومی که در نطفه خاموش شد
داعش مثل جریان خوارج بود، اما گستردهتر از آن؛ با فکری وسیعتر و نیروگیری از همه نقاط دنیا. پشت این فکر، فاجعه عظیمی برای عالم اسلامی نهفته شده بود که حاج قاسم به خوبی آن را می شناخت؛ فاجعهای همراه با ذبحهای بزرگ و هتک حرمتها. ایستادگی رمز پیروزی بود که حاج قاسم روی آن تأکید زیادی داشت: «اگر این ایستادگی صورت نمیگرفت و این نظام در سالهای اول همانطور که بعضیها وعده دادند و گفتند ما نماز عید فطر را در مسجد بزرگ اموی در دمشق میخوانیم و این تصور واهی و باطل را داشتند که مجدداً یک امپراطوری جدید تاسیس بکنند، اگر کمک جمهوری اسلامی نبود، اگر تلاش برای ایستادگی در صحنه سوریه صورت نمیگرفت، داعش و جبههالنصره در آنجا حکومت تأسیس میکردند، شما تجسم کنید چه اتفاقی میافتاد؟…ما کمک کردیم این نظام مشروع ایستاد و امروز باید بگوییم همه کسانی که دچار تردید در اهل سنت بودند، بدون استثنا امروز جمهوری اسلامی را مدح میکنند و معتقدند اگر فداکاریهای جمهوری اسلامی نبود، نه تنها نظام سوریه، بلکه تمام نظامهای منطقه دست داعش میافتاد.»
این ایستادگی درست در زمانی اتفاق افتاد که آمریکا و عربستان و اسرائیل و کشورهای منطقه، جریان تکفیری را با تمام قدرت تجهیز میکردند تا شکست سنگینی را به نظامهای منطقه تحمیل کنند و از همه مهمتر ایران را سرنگون کنند، اما پایان ماجرا برخلاف انتظارشان بود.
گوهر نداشته غرب نمیشود از نقش جمهوری اسلامی در حمایت از سوریه گفت و وارد جزئیات نشد. باید بخش مهمی را به نیروهای مردمی ایران، به همان مدافعان حرم بینظیر داد. آنهایی که به تعبیر سردار، نه فقط داوطلبانه که داوطلبانه ملتمسانه به مقابله با داعش رفتند. پدر و همسر را واسطه کردند و با ذکاوت، بین دنیا و آخرت ابدی، دومی را انتخاب کردند و با جاذبه شهادت و حس انسانیتی که شنیدن فریاد مظلوم را تاب نمیآورد، به مقام «عند ربهم
یرزقون» رسیدند. مدافعانی با سلاح ایمان و تقوا، با روحیه ایثار و فداکاری و مقاومت. مدافعانی چون شهید حسین قمی که به گفته سردار با مدیریت بحران زیادی که داشت، در یک شب، بیش از ۱۰۰ نفر از نیروهای مدافع حرم را نجات داد و با کمک چند نیرو مانند شهید حججی، با پاهایی که هرکدام فقط یک پوتین داشت، دشمن مجهزی چون داعش را در عملیات شکست داد. اینها سرمایههای اصلی و گوهرهایی بودند که در شکست جریان تکفیری نقش مهمی بر عهده داشتند.
پیروزی بشریت
با وجود همه حمایتهای ایران از سوریه و عراق و فداکاری مدافعان حرم و سرداران رشید و فرماندهان بزرگ، در نهایت پیروزی آنها حق بزرگی بود که نه فقط به گردن ملت ما که به گردن همه بشریت افتاد. همانطور که شهید سلیمانی گفتهاند:
«ملت عراق و ملت سوریه حق بزرگی بر گردن بشریت برای مقابله با این پدیده خطرناک دارند. در اروپا دیدیم و اروپاییها دیدند کسانی که در ابتدا فکر میکردند این فتنه مذهبی شیعه و سنی است و ایران در مقابل آن زانو خواهد زد، خودشان با حادثههای بسیار وحشتناکی مواجه شدند. لذا این پیروزی بشریت است، پیروزی کل منطقه است، پیروزی همه ملتهای مختلف است، چه در منطقه ما و چه در خارج منطقه ما. اما ملت عراق و ملت سوریه با قبول مرارتها و با فدا کردن هزاران جوان، حق بزرگی بر گردن جهان در این پیروزی دارند. جهان هیچ منتی بر عراق و سوریه ندارد. این عراق و سوریه است که بر جهان منت دارد؛ برای پیشگیری و جلوگیری و درهم شکستن چنین حادثه خطرناکی که همه کشورها و ملتها را دربر میگرفت.»
مریم فولادزاده
۰
نظر
ارسال نظر برای این مطلب