داعش که پا گذاشت در عراق، حاج قاسم خودش با چندتا از فرماندهان سپاه رفت بغداد و آنجا با برادران عراقی و گروه های مقاومتی که از قدیم مدام با آنها رابطه داشت تماس گرفت. آن زمان عراق جولانگاه توطئه های زیادی از جانب گروه های معارض بود و اخبار متعددی از همه سمت به دست سردار سلیمانی می رسید. سردار سلیمانی با این داده ها موفق شد اشراف کاملی به مسائل عراق پیدا کند. در نهایت او خیلی زودتر از خود عراقی ها متوجه این توطئه با محوریت آمریکا و چند کشور در جهت بهم ریختن نظم منطقه از طریق سیطره بر عراق شد.
وقتی آیت الله العظمی سیستانی، فتوای جهاد صادر کرد، خیلی از برادران عراقی داوطلب شدند. نیروها پراکنده بودند و جبهه ها نیاز به ساماندهی داشت. حاج قاسم لحظه ای درنگ و معطلی را جایز ندانست؛ همان وقت از فرودگاه بغداد به دمشق آمد و از فرودگاه دمشق به بیروت و ضاحیه جنوبی.
در دل تاریکی نیمه شب، ساعت دوازده بود که رسید پیش من. یادم هست که گفت: «الان ساعت دوازده شبه. من تا طلوع آفتاب، صد و بیست تا فرمانده عملیاتی لبنانی از شما میخوام!» لحظه ای مکث کرد و گفت: «من رزمنده نمیخوام؛ الحمدالله رزمنده تو عراق زیاده. داوطلب خیلیه؛ ولی فرمانده نداریم. من برای مدیریت این رزمنده ها برای انتقال تجربه و مهارت و آموزش، فرمانده میدانی میخوام.»
بی پلک زدنی، هاج و واج حاجی را نگاه می کردم. نمیشد، امکان نداشت! یک آن به خود آمدم؛ حاجی! الان دوازده شبه. من از کجا برای شما صد و بیست تا فرمانده عملیات بیارم؟
کمی به فکر فرو رفت. تنها صدای به هم خوردن مهره های تسبیح سکوت بین مان را می شکافت. خیره به دانه های تسبیحی که در افتادن از هم پیشی می گرفتند، ادامه داد؛ راه حل دیگه ای نداریم. اگه بخوایم با داعش بجنگیم، از مردم عراق دفاع کنیم، از عتبات مقدسمون دفاع کنیم، از حوزهء علمیه و از کل این چیزی که الان تو عراق هست دفاع کنیم، چاره ی دیگه ای نداریم.
استراتژی ها و آینده نگری های سردار سلیمانی به مسائل منطقه، من را مجذوب می کرد. درست می گفت، چاره ای نبود؛ شروع کردیم به جمع کردن نیروها. در طول بیست بیست ودو سال رابطه ما با حاج قاسم سلیمانی، هیچ چیز از ما نخواست. این تنها درخواستی بود که از ما کرد و آن هم برای عراق بود.
منبع: برداشت از مصاحبه سید حسن نصرالله، دبیرکل حزب الله لبنان با تلویزیون ایران،۲۴/۱۱/۱۳۹۸
خدیجه بهرامی نیا
۲
نظر
ارسال نظر برای این مطلب