مطالب

دعوایی که همه ­اش خیر شد…


دوشنبه , 29 خرداد 1402
دعوایی که همه ­اش خیر شد…

مسئول کمیسیون پزشکی جانبازان بودم. عقربه ­های ساعت دیواری اتاق، ساعت ده و پنجاه و پنج دقیقه را نشانه گرفته بود. به استکان چایی که بخارش داشت از تکاپو می­افتاد، نگاه می کردم. حبه قندی از قندان شیشه ای، برداشته و چای عنابی رنگ را سرکشیدم، در باز شد. صدای جفت شدن دَر، همنوا شد با صدای جیرینگ انتهای استکان به نعلبکی همزمان با تکان سر، سلام مرد میانه­ سال را علیک گفتم. از حرف ها و اشاره دست هایش، متوجه شدم که در شنوایی کامل، ناتوان است. پرونده­اش را از دستش گرفتم.



با کنار ساعد دستم، سینی چای را به کناری هُل دادم. پرونده مقوایی آبی رنگ را ورق زدم. هر چه بالا پایین کردم، برگه صورت سانحه را ندیدم. از خودش هم که پرسیدم، گفت مدرکی ندارد. طبق قانون باید صورت سانحه می­ آورد که این عارضه در زمان جنگ به وجود آمده. ناگریز از فقدان مدرک، پرونده­اش را رد کردم. به نشانه تأسف، سری تکان داد. پرونده آبی رنگ با لبه­ های تاخورده را از دستم گرفت و از اتاق بیرون رفت. از او تنها بوی عطر یاس در اتاق جا مانده بود.



ساعت از چهار عصر گذشته و دفتر پُر از سکوت و خالی از همهمه­ ی حاضرین بود. پرونده ­های زیادی در کنج میز چوبی گردویی رنگ، از سر و کول هم بالا رفته بودند. نشسته بودم روی صندلی پشت میز، خیره به خودکاری بودم که بین دو انگشتم تاب می ­خورد. صدای زنگ تلفن که آمد، نخ تسبیح افکارم، پاره شد. سردار سلیمانی پشت خط بودند.



این جانبازی که ردش کردی، بی­سیم­چی من بوده. در اثر موج انفجار توی عملیات ­های مختلف، مشکل پیدا کرده.



سردار هیچی همراهش نبود. مدرک نداشت. قانون که این چیزا حالیش نیست. صورت سانحه می­خواد.



با جدٌیت تمام و با لحنی تندتر توضیح می­داد.



افت شنوایی آن رزمنده و مجروحیتش، برای یک عملیات خاص نبوده تا برود صورت سانحه بیاورد. مگر می­شود چنین چیزی؟ سنگ اندازی نکنید جلوی پای ملٌت.



حس می­ کردم تنم داغ شده و صورتم داغ تر. کلی با هم صحبت کردیم؛ هرچه من می­گفتم حاجی امکان ندارد، نمی ­شود، باز حرف خودش را می­ زد. یک جاهایی حتی کار به دعوا و مشاجره کشید. حرف­ هایم برای قانع کردنش­ سرابی بیش نبود. دست آخر، تسلیم شده و حرفش را قبول کردم. آن دعوا همه­ اش خیر بود؛ هم قوانین کمیسیون پزشکی را به نفع جانبازها تغییر داد، هم مرا با حاج قاسم رفیق کرد؛ رفیق چندین و چند ساله. مثل همیشه یک تنه و محکم ایستاد برای احقاق حق مظلومین.



راوی: محمد تقی حلی ساز، متخصص طب فیزیکی و توان­بخشی



منبع: مصاحبه با خبرگزاری ایران آنلاین



خدیجه بهرامی نیا
۱


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

دختر عزیز من آرامش من فدای آرامش آنان
سه شنبه , 25 اردیبهشت 1403

دختر عزیز من آرامش من فدای آرامش آنان

من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان
دوشنبه , 24 اردیبهشت 1403

من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان

ای چشم تو شیشه عمر من...
شنبه , 22 اردیبهشت 1403

ای چشم تو شیشه عمر من...

تلاش مذبوحانه
جمعه , 21 اردیبهشت 1403

تلاش مذبوحانه