مطالب

در راه ماندگان…


یکشنبه , 24 مهر 1401
در راه ماندگان…

توی قرآن خوانده بودم «در راه ماندگان» و حالا خودم شده بودم یکی مثل همانها. سرتقی کرده بودم؛ شبانه زده بودم به جاده تا برسم مشهد و  نیمه شب، راه گم کرده بودم. در راه مانده بودم. دستم به هیچ جایی بند نبود! نه آنتن درست و حسابی داشتم و نه کسی از آنجا رد می‌شد.



نشستم توی ماشین. ترسیده بودم خب! تنهایی توی بیابان برهوت مانده بودم و راه پس و پیش نداشتم. چه زیارت پر دردسری شد!



سرم را گذاشتم روی فرمان. به کی باید متوسل می‌شدم؟ اشکم درآمده بود!



از دلم گذشت «کاش نمی‌آمدم زیارت!» و همانجا زبانم را گاز گرفتم. تلفن همراهم را اوردم تا دوباره آنتن را چک کنم. نگاهم افتاد به عکس سردار که با لبخند نگاهم می‌کرد. بی‌هوا گفتم «من قصدم زیارته، کمک کنید به سلامت برسم، ثواب این سفر نصف من نصف  شما!»



 ده دقیقه بعد یک خانواده از همانجا گذشتند، وقتی که عکس سردار را روی آینه جلوی ماشین دیدم، فهمیدم توسلم جواب داده!



#به_تو_مدیونم_از_تو_ممنونم



فرزانه زینلی
۱


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

فرماندهٔ کتاب‌خوان
یکشنبه , 27 آبان 1403

فرماندهٔ کتاب‌خوان

ظرف غذایش که دست‌ نخورده می ماند...
یکشنبه , 20 اسفند 1402

ظرف غذایش که دست‌ نخورده می ماند...

مثل یک ماهی
سه شنبه , 4 مهر 1402

مثل یک ماهی

گیرنده ناشناس
چهارشنبه , 29 شهریور 1402

گیرنده ناشناس