جلوه گاه دل عاشق ز فلک بیرون است
درصف پیش بود هرکه شجاعت دارد
ما آدم های این دوره، خیلی جا میخوریم اگر بفهمیم پسربچه ای خواسته قرض پدرش را بدهد. با آن غرور و خجالت چهارده سالگی که اصلا تصورش را نمی توانیم بکنیم پسری عشایری بلند شود سمت شهر برود. جایی که هرگز توی این چهارده سال پا نگذاشته. ترسناک نیست؟! جایی که هیچ چیزش آشنا نیست. ماشین ها شبیه حیوان چهارچرخ غول پیکری که قابل کنترل نیستند به چشم می آیند. آدم ها همه غریبه و دورند. آن هم برای پسری که چادرهای همه طایفه خانه خودش است. اینکه چه بخورد و بپوشد هم کم نگرانی نیست. یک روز دو روز که نیست. پسر چهارده ساله ای که آمده هزارتومان قرض پدرش را بپردازد، خیلی هنوز راه نرفته دارد. حوالی دهه چهل این پول خیلی بود.
مسلم است شجاعت بر آن کسی صائب
که پیش تیرحوادث سپرنخواسته است
پانزده کیلومتر با یک گاونرشاخ زن رفتن توی ده سالگی خیلی جرات میخواهد. فصل درو، با آن گرمای تابستانی تا ده عمه رفتن با این گاوی که یک سرو گردن از همه حیوان های توی صحرا زبان نفهم تر است، کار سختی است. فقط از خودش برمی آمده که می گفته از “چیزی نمی ترسیدم”
امام علی علیه السلام که شجاعت ایشان زبانزد همه اعراب بوده است می فرمایند :
جُبِلَتِ الشَّجاعَهُ على ثلاثِ طَبائعَ ، لِکُلِّ واحِدَهٍ مِنهُنَّ فَضیلَهٌ لَیسَت لِلاُخرى : السَّخاءُ بِالنَّفسِ ، و الأنَفَهُ مِنَ الذُّلِّ ، و طَلبُ الذِّکرِ ، فإنْ تَکامَلَت فی الشُّجاعِ کانَ البَطَلَ الذی لا یُقامُ لِسَبِیلِهِ ، و المَوسومَ بالإقدامِ فی عَصرِهِ ، و إن تَفاضَلَت فیهِ بَعضُها على بَعضٍ کانَت شَجاعَتُهُ فی ذلکَ الذی تَفاضَلَت فیهِ أکثَرَ و أشَدَّ إقداما .
شجاعت بر سه خصلت سرشته شده که هر یک از آنها را فضیلت و ارزشى است که دیگرى فاقد آن است : از خود گذشتگى ، تن ندادن به خوارى و ذلّت ، و نام جویى . اگر این سه خصلت در آدم شجاع به طور یکسان و کامل وجود داشته باشند ، پهلوانى است که حریف ندارد و در روزگار خود به دلاورى نامور باشد و اگر یکى از این خصلتها در او فزونتر از دیگرى باشد شجاعت او در آن خصلت بیشتر و اقدامش در آن شدیدتر است .[۱]
برف قدیم زیاد می بارید. گاهی مردم نصف تنشان می ماند توی برف. آن سالها هم گرگ خیلی بود. نه مثل حالا که کوه و دشت هم خاموش تر است. چند سالش بوده ؟! نمیدانم. ولی با همان نترسی خاص خودش، رفته تا جنگل بادام های کوهی و نه برفی که تا شکم گوسفندان بوده دلش را ترسانده نه گرگ های در کمین. ترس مال او نبوده انگار اصلا.
چون شجاعت نبود، تیغ کند کار نیام
جوهر مردی اگر هست، عصا شمشیرست.
” غلط می کنه”
این صدای خودش بود. وقتی شبی با چند تا از دوستان هم سن و سالش که هنوز ریششان هم پرنشده بود، حرف می زدند. حرف رسید به جایی که شاه اجازه روضه خوانی نمی دهد و روضه اباعبدالله را قدغن کرده.
صدای نترسش بلند شد : غلط می کنه!
شجاعت نیمی از عزت است. علی علیه السلام.
دوتا نوجوان عشایری، ۱۵۰ کرمک چرخ چرخ و موتور را می کشند و همه شان را پنچر می کنند. در اصل برنامه شاه را می خواستند پنچر کنند که مشتی خواننده و رقاص فرستاه بود کرمان و بساط عظیمی هم تدارک دیده بودند. فکرش را بکنید. ۱۵۰ تا… صدای تپش قلبشان وقتی سرهرچرخی می ایستادند به گوشتان می رسد؟! ” از چیزی نمی ترسیدم” فقط یک جمله نیست. بلکه پاره ای از یک سبک زندگی است. جرات ورزی در ماجراهای مختلفی که برای حاج قاسم پیش می آمده، به زیبایی خودش را نشان می داد. انگار که این مرد از
همان کودکی هیچ ترسی توی دلش نبود. همین شد که بعدها طی سالهای جنگ و بعدتر مقابل داعش هم او طوری بود که شجاعتش، مثل انگشتر عقیقش، مثل لبخندش، مثل همه یادگاری هایش برای ما ماند.
برای ما آدم های این دوره، اینکه بچه هایمان شجاع باشند توی نترسیدنشان از گربه سرکوچه و فوقش سر از دانشگاه شهر دور درآوردن است. اما جرات یک نگاه است. اینکه بخواهی دلت را به دریا بزنی یک شبه نمی شود. شاید خودمان هم باید برگردیم و یک جایی این همه احتیاط را رها کنیم. جایی دور.خیلی دور…
حکیمه سادات نظیری
[۱] ( بحارالانوار ج ۶۶ ص ۲۳۶ ح ۷۸ )
۱
نظر
ارسال نظر برای این مطلب