مطالب

حاج قاسم


سه شنبه , 23 اسفند 1401
حاج قاسم

« در ایرانی‌ها، بیشتر از همه حاج‌قاسم را دوست دارم.» پرسیدند: چرا و جواب داد: نمی‌دانم. باز سؤال شد: این رابطه چگونه است و گفت: رابطه سرباز، سربازِ حاج‌قاسم.



*



ابومهدی در محضر حاج قاسم به شدت ادب را رعایت می‌کرد. ابومهدی به حاج‌قاسم «حاجی» می‌گفت و حاج قاسم هم ایشان را «ابومهدی» صدا می‌زد. وقتی از ابومهدی دلیل این رعایت ادب را پرسیدم، گفت به این دلیل که او سرباز آقا است. او از طرف آقا آمده و همه ما سرباز ایشان هستیم. ابومهدی مثل پروانه دور حاج قاسم و بچه‌ها می‌چرخید.



*



پدرم برای همراهی حاج قاسم به هیچ کسی اعتماد نداشت، حاج قاسم برادرش بود، او عموی ما بود. من همیشه به پدرم و حاج قاسم نگاه می‌کردم و تصورم این بود که اول کدام‌یک از اینها شهید می‌شوند، همیشه تصورم این بود که اول پدرم شهید می‌شود، زیرا او بدون حاج قاسم نمی‌توانست زندگی کند. حاج‌قاسم و ابومهدی، از هم جدانشدنی بودند و چه بسا می‌شد آنها را یک نفر دید. اگر کسی این دو فرد را در منطقه عملیاتی نگاه می‌کرد، از لحاظ رفتار و منش هیچ تفاوتی احساس نمی‌شد. تمام رفتار و حرکات این دو نفر کاملاً مشابه یکدیگر بود. در این چهل سال رفاقت خلق و خویشان با یکدیگر آمیخته شده بود.



دخترش می‌گوید تا چند سال گذشته که کسی پدرم را نمی‌شناخت، او را با حاج قاسم اشتباه می‌گرفتند، سفیدی موهای آنها در راه جهاد هر دو مثل هم و رابطه برادری‌شان را نیز محکم کرده بود، هر دو مانند حضرت ابراهیم چون بت‌شکن بودند سوختند و وارد آتش شدند.



*



کسی وقتی آن دو را می‌دید، فرق فرمانده و سرباز را نمی‌فهمید. همان قدر که ابومهدی از حاج‌قاسم فرمانبرداری می‌کرد، خیلی جاها هم حاج قاسم، ابومهدی را به عنوان فرمانده می‌گذاشت. کسی اختلاف بینشان را نمی‌دید. حتی اگر جایی نظرِ ابومهدی، مخالف نظر حاج‌قاسم بود، حتی به زبان هم نمی‌آورد. اگر جایی می‌دید که حاج‌قاسم از عدم پیشروی کار ناراحت است، تمام تلاشش را می‌کرد که آن مشکل حل شود. برعکس این ماجرا نیز برقرار بود. خصوصیت ویژه هر دو نفر این بود که به هیچ مرزی محدود نبودند و نمی‌توان آنها را در مرز تعریف یا محدود کرد. ابومهدی هم همین بود. درست است که نسبت به وطن‌شان ارق داشتند اما نگران دیگر مظلومان جهان نیز بودند.کوثر ابراهیمی در تبیین شخصیت پدر می‌گوید: تفکر و منش پدرم این نبود که  بگوید «من عراقی هستم» و مثلاً «فلانی ایرانی‌ست» و یا اینکه «من شیعه و فلانی سنی است»،  عقیده اصلی ایشان عزت و کرامت انسان بود، عزت و کرامت انسان نیز رمز ایستادگی امام حسین(ع) بود، به‌طوری که امام حسین(ع) نیز برای عزت و کرامت انسان ایستاد.



حاج قاسم وقتی به دعوت رسمی عراق، وارد میدان مبارزه در عراق شد، به این موضوع فکر نکرد که باید پول تجهیزات و تسلیحات را بگیرد. البته ابومهدی بعد از پایان جنگ و آتش، این قدر پیگیری کرد تا هزینه تجهیزات و تسلیحات پرداخت شود. کشور عراق کشور فقیری نیست و حتما توانایی پرداخت دارد. ابومهدی احساس دین می‌کرد که آن هزینه‌ها پرداخت شود و نگاه حاج قاسم هم اصلا حساب و کتاب مالی نبود.



مهدیه مظفری
































۱


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

فرماندهٔ کتاب‌خوان
یکشنبه , 27 آبان 1403

فرماندهٔ کتاب‌خوان

کاغذ را از دستم قاپید...
شنبه , 26 آبان 1403

کاغذ را از دستم قاپید...