مطالب

تو حاج اصغر نیستی؛ حاج اکبری!


چهارشنبه , 3 خرداد 1402
تو حاج اصغر نیستی؛ حاج اکبری!

وقتی سال­های سال از این هیئت به آن هیئت و از این مجلس به آن مجلس دربه­ در روضه­ ها باشی، وقتی دلت گوشه­ای از زینبیه جا مانده باشد و مدام دعادعا کنی که بانوی عاشورا دوباره تو را دعوت کند، یا وقتی در اوج نبرد و درگیری، مثل حضرت اباعبدالله حاضر بشوی عزیزترین­ هایت را هم به میدان ببری، معلوم است که آخرش کربلایی به معرکه می­روی و کربلایی­ تر برمی­گردی. بی­ سر… بی ­دست… بی­ ادعا.



آخرین روز شهریورماه ۱۳۵۸ بود که در شهر ری، محله ملک‌آباد جوانمرد پا به این جهان گذاشت. اصغر پاشاپور، در خانواده­ای پرجمعیت و مذهبی که اصالتا کرد و اهل بیجار _ یکی از شهرهای استان کردستان_ هستند متولد شد.



یکی از پنج پسر خانواده بود و چهار خواهر هم داشت. مادرش سیده حوریه موسوی­ پناه و پدرش عزت‌الله پاشاپور هستند. خانواده پاشاپور دو شهید دیگر هم دارند. شهید محمد پورهنگ و شهید محمود مهربانی که دو داماد این خانواده بودند. شهید مهربانی در دوران مقدس و شهید پورهنگ در سوریه به شهادت رسید. پدر شهید پاشاپور هم جانباز جنگ تحمیلی است.



اصغر پاشاپور در سال ۷۸ با خانم مریم ایمانی ازدواج کرد. به گفته همسر شهید، اصغرآقا در زمان ازدواج سیکل داشت اما بعدتر درس را ادامه داده و مدرک فوق دیپلم را هم گرفت. این دو نفر به مدت بیست سال در کنار هم زندگی کردند و صاحب سه فرزند به نام­های مهدی، زهرا و محمدحسین شدند. موقع شهادت پدر در بهمن­ ماه سال ۱۳۹۸، مهدی شانزده ساله، محمدحسین سه ساله و دخترشان زهرا سیزده­ ساله بود.



اکبر حاج­قاسمحاج­ اصغر تعلق خاطر خاصی به کشور سوریه داشت. حتی پیش از شروع جنگ که یک­بار برای زیارت حرم حضرت زینب(س) به آنجا سفر کرده بود، نمی­توانست به راحتی از دمشق دل بکند. وقتی جنگ سوریه شروع شد و آتش تکفیر در منطقه زبانه کشید، او از اولین افرادی بود که برای دفاع از حرم پیش­قدم شد. در آن زمان فقط ۳۲ سال داشت که پا به میدان گذاشت. در همان سال اول حضورش در سوریه، یگان قمر بنی هاشم(ع) را تشکیل داد و ۳۵ روستا را از وجود تروریست­های تکفیری پاک کرد. با توجه به مسئولیت‌پذیری زیاد و کاربلد بودنش، وظایف سنگینی را در سوریه به عهده گرفته بود. شاید برای همین بود که سردار سلیمانی به او میگفت: «تو حاج ­اصغر نیستی؛ حاج ­اکبری.»



غیر ممکن بود کاری را به عهده بگیرد و آن را تمام و کمال انجام ندهد. البته به رسم امانت، اصلا درمورد جزئیات کارش در سوریه با خانواده صحبت نمی­کرد. گاهی هم که با اصرار دیگران خاطره­ای از جبهه نبرد برایشان می­گفت، همه مربوط به چند سال قبل بودند که زمان خیلی زیادی از آن­ها می­گذشت.



عقیده داشت که وقتی کسی می­خواهد در راه اسلام حرکت کند، باید خانواده‌اش را هم با خود همراه کند. از طرفی امکانش نبود که مرتب برای سر زدن به خانواده به ایران بیاید و برگردد. برای همین بعد از سه سال که دور از خانواده در سوریه مشغول خدمت بود، با وجود شرایط ناامن منطقه، همسر و فرزندانش هم به دنبال او راهی این کشور شدند و چهارسال در سوریه زندگی کردند. وقتی خیال حاج اصغر از بابت خانواده راحت شد، دیگر حتی کمتر از قبل به ایران سر می­زد. طوری که آخرین‌بار دو سال قبل از شهادتش به ایران آمد.



حتی زمانی که همسر خواهر کوچکش زینب، محمد پورهنگ به شهادت رسید، به دلیل شرایط حساس مناطق تحت فرماندهی­اش نتوانست در مراسم آن شهید حاضر شود. شهید پورهنگ صمیمی­ ترین دوست حاج ­اصغر بود. او در سوریه و به علت مسمومیت با آبی که داعشی­ ها آلوده کرده بودند به شهادت رسید.نمی­شود یکی را انتخاب کنی؟اصغر به ائمه اطهار خصوصا  امام حسین(ع) و امام رضا (ع) با همه وجود علاقه و ارادت داشت. گاهی در مشهد خادم زوار امام رضا علیه‌السلام می‌شد. همینطور از کودکی و نوجوانی، با اشتیاق پای ثابت مسجدرفتن و شرکت در فعالیت‌های بسیج بود. در ماه محرم به هر هیئتی که دستش می­رسید سری می­زد و در مراسمشان شرکت می­کرد. وقتی پدرش گفته بود که یک هئیت را انتخاب کند جواب داده بود: «آقاجان! یک هیئت سخنرانی‌اش خوب است، یک هیئت روضه­ خوانش خوب است، جای دیگر دعا و قرآنش به دلم می‌نشیند و در جلسه‌ای هم خوب سینه



می‌زنند. من با عشق و علاقه کامل حضور دارم.»اخلاق خیلی خوبی داشت. طوری که کمتر کسی او را بدون شوخی و خنده به یاد می­ آورد. همیشه دنبال خوب کردن حال دیگران و آوردن لبخند روی لب بقیه بود. احترام خیلی زیادی به پدر و مادرش می­گذاشت.خانه و زندگی­ اش خیلی ساده‌ و به دور از تجملات و مصرف‌گرایی بود. وقتی مستاجر پدر و مادرش بود، خانه‌اش فقط شامل یک اتاق و یک آشپزخانه می‌شد. می‌گفت مهم این است که آن دنیا جایمان بزرگ باشد!اصغر به امام خمینی و انقلاب اسلامی ارادت بسیاری داشت. تا زمانی که در ایران بود، هرسال در سالگرد ارتحال امام خمینی(ره)، در بزرگراه منتهی به بهشت زهرا برای زائران مرقد امام ایستگاه صلواتی برپا و از آن‌ها پذیرایی می‌کرد.



یک­ماه صبوری



او رابطه بسیار نزدیکی با سردار سلیمانی داشت. همیشه گوش به فرمان و یاورش بود. از طرف دیگر انگار که حاج قاسم هم حساب ویژه­ای روی اصغر باز کرده بود. روابطشان بیشتر شبیه یک پدر و پسر بود تا سرباز و فرمانده. از بس که قلب و روحشان به هم نزدیک بود و نسبت به یکدیگر محبت عمیقی داشتند. سردار سلیمانی به اندازه چشم­ هایش به او اعتماد داشت. هرموقع که به منطقه سر می­زد، باید حتما حاج اصغر را  می­دید. اگر او آنجا نبود جویای احوالش می­شد. گزارش تحولات و تغییرات منطقه را هم از خودش می­پرسید. یکی از دوستان نزدیک شهید پاشاپور می­گوید: «این دو یک روح در دو بدن بودند!»



بعد از شهادت سردار سلیمانی، کسی لبخند حاج ­اصغر را ندید. با اینکه همیشه خنده بر لب داشت ولی بعد از شهادت حاج قاسم حال و هوایش به کلی عوض شد. خبر شهادت بی­نهایت برایش سنگین بود و هیچ چیز جز پیوستن به سردار نمی­توانست این داغ عظیم را التیام بدهد. بی­قرار بود. بسیار زیاد گریه می­کرد و میلی نداشت که بعد از شهادت سردار باز هم در این دنیا بماند. انگار که اینجا هیچ ­چیز بدون او ارزشی نداشت و حتی جای ماندن نبود. بالاخره هم دعا و خواسته قلبی اکبرآقای حاج­ قاسم مستجاب شد. حاج­ اصغر که منطقه را حتی برای شرکت در تشییع سردار سلیمانی ترک نکرده بود، دقیقا یکماه بعد از شهادت او خودش هم شربت شهادت نوشید و به دوستان شهیدش پیوست.



آقای اصغر خجالت بکش!



نام جهادی­ اصغر، مهدی ذاکر بود. به دلیل شرایط امنیتی، گاهی اوقات که تصاویری از سوریه در تلویزیون پخش می­شد چهره ­اش را شطرنجی نشان می­دادند. اما بعد از شهادت فیلم­ها و تصاویر زیادی از او منتشر شد که تازه نشان می­داد حاج اصغر چقدر به حاج ­قاسم نزدیک بوده. خصوصا کلیپی از اصغر به همراه سردار سلیمانی که  به سرعت در میان کاربران فضای مجازی دست به دست شد و در آن سردار سلیمانی در جواب هشدار حاج اصغر درمورد ناامنی منطقه می­گفت: «آقای اصغر خجالت بکش! من رو می­ترسونی به­ خاطر دوتا گلوله؟»



زمانی که حاج اصغر چهل سالش بود در حلب سوریه به شهادت رسید. در عملیات ارتش سوریه در شمال غرب این کشور، شهرهایی مثل سراقب خان‌طومان، معره النعمان، و همینطور جاده­ای مهم و راهبردی که حلب در شمال را به حماه در جنوب متصل می‌کند، آزاد شدند. در جریان یکی از همین عملیات‌ها بود که او از ناحیه سینه مورد اصابت ترکش قرار گرفت. منطقه توسط تکفیری­ ها محاصره شده و پیکر پاک اصغر به دست دشمن افتاد.



این گل را به رسم هدیه… بعد از چند روز، پیکر بی سر و بی ­دست آقای اصغر با دونفر از فرماندهان جبهه النصره مبادله شد. سپس بعد از طواف دور ضریح مطهر حرم حضرت زینب(س)، در پنجم اسفند ۱۳۹۸ و شب اول ماه رجب به آغوش وطن بازگشت. روز بعد در حرم مطهر رضوی تشییع و طواف داده شد و دوباره به معراج شهدای تهران برگشت. به دلیل امیدواری به ملحق شدن سر و دست­های شهید و همینطور شرایط همه گیری ویروس کرونا، این پیکر مطهر برای چندماه در معراج شهداماند. اما سرنوشت این بود که او همانطور بی سر و دست، شبیه روضه­ هایی که عمری با آن­ها زندگی کرده بود به خاک سپرده شود. سرانجام در ۲۸ اردیبهشت­ ماه ۱۳۹۹ بود که پیکر شهید از مقابل منزلش در شهر ری، در تشییعی با حضور گرم مردم به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی برده و سپس از آنجا به بهشت زهرا منتقل شد. اصغر پاشاپور بعد از سال­ها جهاد بی­ وقفه، سرانجام در قطعه چهل بهشت زهرا و در جوار مزار رفیق شفیقش، محمد پورهنگ، آرام گرفت.



ریحانه عارف ­نژاد
۲


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب