عرق، نشسته بر پیشانی ام. دستمالی از جیبم بیرون آورده، پاکش میکنم. گریمور با قلم مو و پودری سریع خود را به من میرساند. پروژکتورها علاوه بر نور، گرمای زیادی هم دارند. صحنه آماده است. یک میز گرد سفید با دو صندلی آبی رنگ که من و میزبان را روبروی هم قرار داده. مجری با مرتب کردن کتش خطاب به منشی صحنه گفت: « آماده ام آقا. بریم.»
– نور، دوربین، حرکت.
سکوت شد. گفتگو شروع میشود. موضوع برمیگردد به دهه ۷۰ و مبارزه سردار سلیمانی با اشرار.
– بعضی ها فکر میکردند اشرار جنوب شرق، چهارتا بیابان گرد بیسواد بودند، با سلاحهای ابتدایی و قدیمی. تنها در جنوب کرمان در شهرستان کهنوج، طوایف گوناگونی بود و هر طایفه ای گروه مسلحی داشت که به گروگانگیری، نزاع و توزیع مواد مخدر میپرداخت. اشرار جنوب شرق نزدیک به ۳۲۰ گروه بودند و همگی تا بُن دندان مسلح. از کلاشینکف گرفته تا آرپیجی و زیکویک و دوشکا و … . گاهی وقت ها مثل یک ارتش سازماندهی شده ستون کشی داشتند و هَل مِن مبارز میطلبیدند.
– کات
مجری از جا بلند شده، مشغول صحبت کردن با کارگردان است. لیوانی آب ولرم برایم می آورند. آب را سر کشیده و تشکر میکنم.
– حاج آقا آماده اید، بریم برای ضبط؟
– بله
سوالها یکی پس از دیگری طرح شده و پاسخها به صورت روان و مختصر بیان میشود.
– هنر حاج قاسم این بود که این قماش آدم را تسلیم قدرت و منطق خودش کرد. چیزی که او با آن مبارزه کرد، یک فتنه بود. فتنه ای که سرویسهای اطلاعاتی بیگانه آن را طراحی کرده بودند. کارهایی که اشرار در دهه ۷۰ و در جنوب شرق ایران انجام میدادند، شما در دهه ۹۰ از داعش دیدید. اشرار همزمان با ایجاد ناامنی، سربریدن، قتل و غارت و تجاوز و گروگانگیری، انجام میدادند. فتنه ای بود که قصد داشت، امنیت جمهوری اسلامی را از بین ببرد.
مجری در تایید حرفهایم سرش را مکرراً تکان میدهد.
– در کلام پایانی، چه چیزی هنگام ضبط رخدادها بیشتر در ذهنتان مانده؟
– حاج قاسم در مبارزه با اشرار دفعی برخورد نمیکرد. اینطور نبود که همه را از دم تیغ بگذراند، اوخیلی ها را با صحبت اقناع میکرد. آن جایی از حربه نظامی استفاده میکرد که مذاکره، نصیحت و پند جواب ندهد. آن موقع دست به اسلحه میبرد. سردسته اشرار آمده بود تامین بگیرد. قرار شد متن امان نامه را جلوی دوربین بخواند و فیلم بگیریم. آدمی که برای خودش خَدم و حَشم داشت و تفنگچی، جلوی دوربین گفت: « من تسلیم دولت جمهوری اسلامیِ قاسم سلیمانی …» ضبط را قطع کردم و گفتم: «نشد. قاسم سلیمانی نه، جمهوری اسلامی ایران.» سه بار گفت و هربار هم همان جمله اول را تکرار کرد. بار چهارم متن را درست خواند: « من تسلیم دولت جمهوری اسلامی ایران هستم.»
مجری با گفتن « اَشِدَّاء عَلَی الکُفَّارِ رُحَمَاء بَینَهُم » برنامه را به پایان میرساند.
راوی: یوسف امیر شکاری
منبع: برنامه تلویزیونی ملک سلیمان
خدیجه بهرامی نیا
۱
نظر
ارسال نظر برای این مطلب