هنوز انقلاب نشده بود، و او شاگرد بنایی بود در کرمان. جوانکی تازه پشت لب سبز شده که هر روز صبح، بقچه غذایی که مادر پیچیده بود زیر بغل میزد و خودش را میرساند به محل کار.بعد زیر ظل آفتاب کارش را شروع میکرد و تا وقت رفتن خورشید عرق میریخت، آنوقتها فقط «قاسم» بود.
*
چندی بعد، به خاطر مدرک دیپلمی که داشت توانست به عنوان پیمانکار در سازمان آب مشغول شود، حالا دیگر همکاران و ارباب رجوعها او را با نام«سلیمانی» میشناختند.
*
زمزمه انقلاب که پیچید، او تصمیم گرفت دیگر پیمانکارِ سازمان آب نباشد، تصمیم گرفت نام خود را در لیستِ بلندبالای سربازان امام خمینی ثبت کند، به خاطر همین هم با مشت گره کرده به خیابان آمد. کتاب زندگی او ورق خورده بود.
*
انقلاب ۵۷، با دستهای خالی بچههای انقلابی همچون سلیمانی به پیروزی رسید. او باید تصمیم میگرفت، برگشتن به سازمان آب، گرفتن پستی بالاتر، یا عضویت در سپاه پاسداران. او گزینه دوم را انتخاب کرد، ابتدا فرمانده دو گردان شد، ولی آنقدر خوب عمل کرد که حسن باقری از او خواست تیپ تشکیل دهد، تیپی که تبدیل شد به لشکر ۴۱ ثارالله.
*
جنگ خیلی زود و بدون اجازه از راه رسید، حالا دوباره موعد تصمیم بود، و سلیمانی حضور در میدان را انتخاب کرد، جوانکِ دیروز، مردی شده بود برای خودش، مردی که حرفهای سنجیده میزد و حساب شده عمل می کرد.
*
تابستان ۶۷، با جانفشانی سلیمانیها جنگ تمام شد، دیگر وقتش بود برسد به زن و فرزندش،، به خودش، به زندگیاش، اما او فکر دیگری در سر داشت. انتخابی دیگر، که او را از کرمان راهی تهران کرد.
*
او مسئولیت نیروی سپاه قدس را برعهده گرفت و جنگ بدون مرز را انتخاب کرد. شیر پاک مادر، لقمه حلال پدر، تربیت علوی، دست به دست هم داده بود تا او مردی باشد فراسوی افکار و با نیروی تحت امر خود به جنگ سی و سه روزه برود، برای دفاع از حزبالله لبنان و در جنگ بیست و دو روزهی فلسطین شرکت کند، علیه ارتش مجهز اسرائیل. حالا همه حاج قاسم را میشناختند.مردی که چشمانش شجاعتش را فریاد میزد.
*
سال ۸۹ سی سال از روزی که انتخاب کرد شاگرد بنا نباشد گذشته بود، وقتش بود به فکر خانوادهاش باشد، به فکر شمال رفتن، تفریح کردن، عروسی بچهها را دیدن، با نوهها بازی کردن، اما با حکم حضرت آیتالله خامنهای با یک درجه ارتقا به درجه سرلشکری نائل شد، میان شادی و شعف آن روز هیچ کس فکر نمیکرد داعشی در حال تولد است، داعشی که خون ریختن برایش تفریح خواهد بود.
*
توطئه جدید غرب و پشتیبانی مالی کشورهایی مانند عربستان سعودی، گروهک تروریستی تکفیری داعش را ساخت، حاج قاسم ماموریتی تازه داشت، او میدانست اگر در بیرون مرز نجنگید، خیلی زود باید در داخل کشور بر طبل مبارزه بکوبد. حاج قاسم ما در عراق «حشد الشعبی» و در سوریه «بسیج مردمی» را شکل داد و طی ۶ سال، بساط تروریستها را از این دو کشور جمع کرد. حالا همهی مدافعان حرم فرزندان او بودند.
*
سردار حاج قاسم سلیمانی، فقط محبوب دلِ انقلابیها یا مذهبیها نبود. شخصیت کاریزماتیک او، میتوانست هر کسی را با هر سلیقه و گرایش فکری به احترام وا دارد، مگر آنها که از بیخ و بن با اسلام و آزادگی مشکل داشتند. «ژنرال بیسایه»، «قدرتمندترین فرد خاورمیانه»، «مالک اشتر» و کابوس اسرائیلیها لقب های بود که دنیا به حاج قاسم داد، او در اسفندماه ۱۳۹۷ نشان ذوالفقار را بعنوان عالیترین نشان نظامی ایران دریافت کرد تا برای همیشه کابوس اسرائیلیها باقی بماند.
*
درست وقتی که مردم در ایران، عراق، فلسطین، لبنان، سوریه و… دلشان به وجود سردار حاج قاسم سلیمانی خوش بود، و پشتشان با شنیدن نام این مرد گرم میشد، آمریکا او را از دنیا گرفت، البته به خیال خودش. صبح جمعه، صبحی سیاه بود. اندوه مقدس همه جا سایه انداخت، حاج قاسم شهید شده بود. آن هم در جنگی نابرابر، توسطِ موشکهای لیزی و عباسوار… و این شروع ماجرا بود.
مردم به خیابان ریختند، شعارها شروع شد، اشکها بند نیامد، فکرها مشکلات اقتصادی را فراموش کرد، دلها کینهها و دلخوریها را زدود، در سر و دل، روی زبان فقط نام «شهید حاج قاسم سلیمانی بود» مردم عراق، او را روی شانههای خود برای آخرین بار به کربلا بردند، مردم اهواز خاکِ روی تابوتش را سرمه چشمانشان کردند، مشهدیها خیابان را قرق کردند تا سردار را به پابوسی امامشان ببرند، تهرانیها به خیابان آمدند و به امامت رهبرشان برای حاج قاسم نماز خواندند، قمیها از ظهر تا نیمه شب، از حرم تا جمکران با چشمانی اشکی سردارشان را بدرقه کردند و کرمانیها، برای آخرین بار میزبان فرزندِ خلف و پر افتخارِ دیارشان شدند.
*
قاف الف، سین، میم… حاج قاسم اربا اربا شد، سر جدا، دست جدا… این روزها دلها از رفتنش داغ زده است، خاک پیکرش را به آغوش کشیده و او خسته از روزهای رزم چشمهایش را بسته است، حاج قاسم خوب میداند منتقم آل محمد خواهد آمد، در روزگاری نه چندان دور و او باید خود را برای سربازی مهدی موعود آماده کند.
۱
*
چندی بعد، به خاطر مدرک دیپلمی که داشت توانست به عنوان پیمانکار در سازمان آب مشغول شود، حالا دیگر همکاران و ارباب رجوعها او را با نام«سلیمانی» میشناختند.
*
زمزمه انقلاب که پیچید، او تصمیم گرفت دیگر پیمانکارِ سازمان آب نباشد، تصمیم گرفت نام خود را در لیستِ بلندبالای سربازان امام خمینی ثبت کند، به خاطر همین هم با مشت گره کرده به خیابان آمد. کتاب زندگی او ورق خورده بود.
*
انقلاب ۵۷، با دستهای خالی بچههای انقلابی همچون سلیمانی به پیروزی رسید. او باید تصمیم میگرفت، برگشتن به سازمان آب، گرفتن پستی بالاتر، یا عضویت در سپاه پاسداران. او گزینه دوم را انتخاب کرد، ابتدا فرمانده دو گردان شد، ولی آنقدر خوب عمل کرد که حسن باقری از او خواست تیپ تشکیل دهد، تیپی که تبدیل شد به لشکر ۴۱ ثارالله.
*
جنگ خیلی زود و بدون اجازه از راه رسید، حالا دوباره موعد تصمیم بود، و سلیمانی حضور در میدان را انتخاب کرد، جوانکِ دیروز، مردی شده بود برای خودش، مردی که حرفهای سنجیده میزد و حساب شده عمل می کرد.
*
تابستان ۶۷، با جانفشانی سلیمانیها جنگ تمام شد، دیگر وقتش بود برسد به زن و فرزندش،، به خودش، به زندگیاش، اما او فکر دیگری در سر داشت. انتخابی دیگر، که او را از کرمان راهی تهران کرد.
*
او مسئولیت نیروی سپاه قدس را برعهده گرفت و جنگ بدون مرز را انتخاب کرد. شیر پاک مادر، لقمه حلال پدر، تربیت علوی، دست به دست هم داده بود تا او مردی باشد فراسوی افکار و با نیروی تحت امر خود به جنگ سی و سه روزه برود، برای دفاع از حزبالله لبنان و در جنگ بیست و دو روزهی فلسطین شرکت کند، علیه ارتش مجهز اسرائیل. حالا همه حاج قاسم را میشناختند.مردی که چشمانش شجاعتش را فریاد میزد.
*
سال ۸۹ سی سال از روزی که انتخاب کرد شاگرد بنا نباشد گذشته بود، وقتش بود به فکر خانوادهاش باشد، به فکر شمال رفتن، تفریح کردن، عروسی بچهها را دیدن، با نوهها بازی کردن، اما با حکم حضرت آیتالله خامنهای با یک درجه ارتقا به درجه سرلشکری نائل شد، میان شادی و شعف آن روز هیچ کس فکر نمیکرد داعشی در حال تولد است، داعشی که خون ریختن برایش تفریح خواهد بود.
*
توطئه جدید غرب و پشتیبانی مالی کشورهایی مانند عربستان سعودی، گروهک تروریستی تکفیری داعش را ساخت، حاج قاسم ماموریتی تازه داشت، او میدانست اگر در بیرون مرز نجنگید، خیلی زود باید در داخل کشور بر طبل مبارزه بکوبد. حاج قاسم ما در عراق «حشد الشعبی» و در سوریه «بسیج مردمی» را شکل داد و طی ۶ سال، بساط تروریستها را از این دو کشور جمع کرد. حالا همهی مدافعان حرم فرزندان او بودند.
*
سردار حاج قاسم سلیمانی، فقط محبوب دلِ انقلابیها یا مذهبیها نبود. شخصیت کاریزماتیک او، میتوانست هر کسی را با هر سلیقه و گرایش فکری به احترام وا دارد، مگر آنها که از بیخ و بن با اسلام و آزادگی مشکل داشتند. «ژنرال بیسایه»، «قدرتمندترین فرد خاورمیانه»، «مالک اشتر» و کابوس اسرائیلیها لقب های بود که دنیا به حاج قاسم داد، او در اسفندماه ۱۳۹۷ نشان ذوالفقار را بعنوان عالیترین نشان نظامی ایران دریافت کرد تا برای همیشه کابوس اسرائیلیها باقی بماند.
*
درست وقتی که مردم در ایران، عراق، فلسطین، لبنان، سوریه و… دلشان به وجود سردار حاج قاسم سلیمانی خوش بود، و پشتشان با شنیدن نام این مرد گرم میشد، آمریکا او را از دنیا گرفت، البته به خیال خودش. صبح جمعه، صبحی سیاه بود. اندوه مقدس همه جا سایه انداخت، حاج قاسم شهید شده بود. آن هم در جنگی نابرابر، توسطِ موشکهای لیزی و عباسوار… و این شروع ماجرا بود.
مردم به خیابان ریختند، شعارها شروع شد، اشکها بند نیامد، فکرها مشکلات اقتصادی را فراموش کرد، دلها کینهها و دلخوریها را زدود، در سر و دل، روی زبان فقط نام «شهید حاج قاسم سلیمانی بود» مردم عراق، او را روی شانههای خود برای آخرین بار به کربلا بردند، مردم اهواز خاکِ روی تابوتش را سرمه چشمانشان کردند، مشهدیها خیابان را قرق کردند تا سردار را به پابوسی امامشان ببرند، تهرانیها به خیابان آمدند و به امامت رهبرشان برای حاج قاسم نماز خواندند، قمیها از ظهر تا نیمه شب، از حرم تا جمکران با چشمانی اشکی سردارشان را بدرقه کردند و کرمانیها، برای آخرین بار میزبان فرزندِ خلف و پر افتخارِ دیارشان شدند.
*
قاف الف، سین، میم… حاج قاسم اربا اربا شد، سر جدا، دست جدا… این روزها دلها از رفتنش داغ زده است، خاک پیکرش را به آغوش کشیده و او خسته از روزهای رزم چشمهایش را بسته است، حاج قاسم خوب میداند منتقم آل محمد خواهد آمد، در روزگاری نه چندان دور و او باید خود را برای سربازی مهدی موعود آماده کند.
۱
نظر
ارسال نظر برای این مطلب