روایت موصل
موصل سقوط کرد. این خبری بود که در ساعت یازده صبح سه شنبه بیستم خردادماه ۱۳۹۳ بر روی صفحه خبرگزاریها ظاهر شد. چیزی که از آن روز در خاطرم است ترس مبهمی از آینده عراق و ناامنی منطقه و نگرانی از کشیده شدن دامنه درگیری به کشور خودمان بود و سؤالی که مدام در ذهنم پررنگ میشد «چه خواهد شد؟» ما فقط ظاهر ماجرا را میدیدیم و حالا که چند سال از آن روزها گذشته کم کم پشت پردههایش برایمان آشکار میشود. حالا میدانیم ساعت دوازده ظهر همان روز (بیستم خردادماه ۱۳۹۳)، سفیر ایران در عراق با سردار سلیمانی تماس گرفت و ساعت یک بامداد چهارشنبه، او وارد بغداد شد تا فصل جدیدی را برای مقابله با داعش در منطقه آغاز کند.
رژیم صهیونیستی اسراییل و آمریکاییها به دنبال تغییر اولویتها در منطقه بودند. چون بهار عربی داشت معادلات را به ضرر آنان تغییر میداد پس باید کاری میکردند تا حواس مردم از اشغالگریهای این رژیم و دست درازیهای آمریکا پرت شود. بنابراین سراغ گزینه جایگزینی به نام داعش رفتند. پدیدهای که در مناظره اول ترامپ و هیلاری کلینتون هم به آن اشاره شد. «شما داعش را درست و سازماندهی کردید، شما به کشورهای مختلف منطقه رفتید و رهبران آنجا را قانع کردید تا این پدیده را حمایت کنند». این حرفهای دونالد ترامپ را به خاطر بسپرید چون دوباره به این نقطه برمیگردیم.
داعش از همان نطفه القاعده زاده شد اما چند نسل تکامل یافتهتر از آن. چون میخواست حکومت کند ولی به حکومت در سایه قانع نبود. حکومت و سرزمین را با هم میخواست. اسم دولتش را هم گذاشته بود «دولت اسلامی عراق و شام».
بر خلاف تصور عمومی، اصل داعش به مخالفین حکومت در عراق بر میگشت. معارضین دولت عراق اول به لیبی و بعد به سوریه رفتند. چنانکه تصاویر منتشر شده از آن روزها نشان میدهد بر روی برخی ماشینهای تیپهای فلوجه و الأنبار متعلق به جبهه النصره در جنوب سوریه، عکس صدام نصب شده بود. یعنی داعشیها از عراق به سمت سوریه رفتند و مخالفین دولت سوریه هم به آنها پیوستند. مخالفین دولتهای عراق و سوریه در مقابل وضع موجود دست به اعتراض میزدند و داعش این اعتراضات را رهبری میکرد. آمریکاییها هم از این فرصت استفاده کردند، همراه با داعش بر موج سوار شدند و به درخواست رسمی نخست وزیر وقت عراق به این کشور بازگشتند. نکته غم نگیز ماجرا آنجاست که آمریکاییها بعد از جنگ جهاتی دوم به هر کشوری که رفته بودند در آن ماندگار شده بودند اما سال ۲۰۱۱ مجبور شدند با سرافکندگی عراق را ترک کنند. متأسفانه حالا طوری مهرهها چیده شده بود که با دعوت رسمی دوباره برگشتند و به دنبال آنها انگلیس و فرانسه هم جای پایشان باز شد و به بهانه مبارزه با داعش در این کشور جمع شدند.
خیال نکنید داعش فقط یک پدیده اجتماعی در پاسخ به انباشت مطالبات مردم بود چرا که در منطقه غرب آسیا همیشه شکاف میان مطالبات و تأمین آنها وجود داشته. در این منطقه گسلهای و مرزبندیهای اجتماعی قابل توجهی وجود دارد که استفاده از آنها و فعال کردن این مکانیزم از مهارتهای انگلیس و آمریکا است. آنها قطعات پازل را طوری کنار هم چیدند که یک مجموعه بعثی، سلفی و ناسیونالیست کنار هم قرار گرفتند. مجموعهای که نه هم جنس بودند و نه تفکرات یکدیگر را قبول داشتند اما برای تحقق یک خواسته مشترک کنار هم گرد آمدند. آمریکا و رژیم صهیونیستی هم آنها را به هم چسباندند. برگردید به سه پاراگراف قبل، این دقیقاً همان چیزی بود که دونالد ترامپ در مناظره انتخاباتیاش به آن اشاره کرد. همان ابتدا بروز پدیده داعش خیلیها را غافلگیر کرد. سفیر ایران بعد از سقوط فلوجه به دیدار نخست وزیر وقت نوری المالکی رفت و نگرانیاش را از سقوط موصل اعلام کرد. آقای نخست وزیر دلیل خواست. جناب سفیر به شاخصهای اثر گذار در روحیه مردم و مشاهداتش از ترسی که در شهر رخنه کرده بود اشاره کرد و حتی راهکاری ارائه کرد که نیاز است نیروی جدیدی به آنها اضافه شود. نیرویی که از نظر نظامی نگرشهای غیر کلاسیک و غیر سنتی داشته باشد چون
مردمی با این روحیه نمیتوانستند در مقایله با دشمن بازدارنده باشند. آقای نخست وزیر در جواب گفت: «چرا آمریکاییها این را به ما نمیگویند؟» و سفیر با لبخند گفت: «چون خودشان جزو این پروژه هستند». آقای نخست وزیر تا آن موقع باور نداشت داعش در راستای اهداف آمریکاییها است.
موصل سقوط کرد. ساعت یازده صبح روز سه شنبه بیستم خردادماه ۱۳۹۳. سفارت، گزارشها را به تهران مخابره میکرد. دولت عراق رسماً از جمهوری اسلامی ایران تقاضای کمک کرد. موقعیت آنقدر ویژه بود که یک ساعت بعد، تماس تلفنی با سردار سلیمانی برقرار شد و سیزده ساعت بعد یعنی ساعت یک بامداد چهارشنبه بیست و یکم خردادماه ایشان وارد بغداد شدند تا فصل جدیدی برای مقابله با داعش رقم بزنند.
سردار آمد و با خودش سلاح و مهمات نظامی به عراق آورد؛ در حالی که آمریکاییها برای تحویل دادن تسلیحاتی که عراق پولش را پرداخت کرده بود، شش سال (یعنی تا پایان سال ۲۰۲۰) مهلت خواستند. آنها حتی یک ماه اول نه تنها هیچ اقدام نظامی نکردند بلکه فقط شرط و شروط میگذاشتند که نخست وزیر کنار برود، نیروهای مردمی وارد نشوند و چه و چه. اما دریغ از ذرهای عملگرایی که به خاطرش از ینگه دنیا آمده بودند آنجا.
سردار تا رسید سازماندهی را شروع کرد. قبل از هر چیز پل هوایی برای ارتباط بین تهران و بغداد را برقرار کرد. نیروهای مردمی زیادی بودند چه نظامی و چه غیر نظامی که دلشان میخواست به صف مبارزه با دشمن بپیوندند اما نیاز به یک فرمانده داشتند که بتواند آنها را دور هم و در یک خط جمع کند. سردار شخصاً فرماندهی نیروها علیه داعش را بر عهده گرفت. علاوه بر این به یک عامل محرکه دیگری نیاز بود و چه عاملی بهتر از شخصیتی کاریزماتیک و معنوی. سردار به بیت آیت الله سیستانی رفت و خطرات پس از سقوط «موصل» بهویژه تهدیدهای بزرگی را که در کمین بغداد و مراقد مقدس نجف و کربلا بود، توضیح داد و در کنارش تعهد داد که در صورت صدور فتوای جهاد از سوی ایشان، تمام تلاشش را برای بین بردن این خطرات و تهدیدها به کار گیرد.
از روز سقوط موصل تا قبل از خطبههای نماز جمعه ترس و ناامیدی در کشور عراق حاکم شده بود. همین که آیت الله سیستانی در نماز جمعه فتوای جهاد دادند آبی بر این آتش ریخته شد. ناامیدی جایش را به روحیه مبازره و جهاد داد. نیروهای مردمی برای حضور در جبهه سرازیر شدند و این بار ورق به نفع مردم عراق برگشت. کشور عراق حتماً در خاطرش ثبت خواهد کرد که در این نقطه تاریخی شاهد تولد بسیج مردمی حشدالشعبی بود که با فرماندهی و درایت سردار سلیمانی و به دنبال فتوای مرجعیت شکل گرفت.
کار تازه داشت شروع میشد. نیروهای مردمی نیاز به آموزش داشتند. سردار در استانهای مختلف پادگانهای آموزشی دایر کرد و مستشاران نظامی را آن مناطق فرستاد تا به داوطلبان آموزش دهند.
نیروهای داعش به سرعت در حال پیشروی بودند و بیم آن میرفت پس از اشغال مساحت زیادی از شمال عراق پایتخت را تصرف کنند. فرمانده مراقب بود حرکت دشمن را در این مسیر قطع کند. به همین خاطر همراه با مسئولان عراقی نقشهای طراحی کرد که بر اساس آن ابتدا باید امنیت بغداد تأمین میشد و جاده ارتباطی سامراء-بغداد آزاد میشد. پس از طرح نقشه، خودش به نیروهایی که عازم آزادسازی بودند پیوست.
داعش از یک سو تا پانزده کیلومتری بغداد آمده بود. حتی به پانزده کیلومتری کربلا هم نزدیک شده بود. در همان دو سه روز اول سردار به همراه رئیس دفتر آقای مالکی و برخی از مسئولین عراقی از جمله ابومهدی مهندس با تعداد نیروهای کمی به سمت شمال بغداد حرکت کرد. چون معتقد بود باید سینه به سینه با دشمن درگیر شد و متوقفش کرد. حتی در مسیر هم توی کمین افتاد و ماشینش مورد اصابت گلوله سبک قرار گرفت. اینها برایش اهمیت نداشت آنچه مهم بود توقف پیشروی دشمن بود. طبق نقشه سردار، مبارزه با داعش در سه مرحله اتفاق افتاد. در فاز اول پیشروی سریع آنها متوقف شد و از حالت هجومی به لاک دفاعی رفتند. در فاز دوم داعش زمینگیر شد و دو هزار کیلومتر مرز دفاعی به خود گرفت و با اجرای فاز سوم پس از دو سال و نیم موصل؛ همان موصلی
که داعش آن را پایتخت خود خوانده بود و تمام مناطق تحت اشغال آزاد شد و پرونده «دولت اسلامی عراق و شام» و خیال حکومت و سرزمین منهدم شد. در ۲۹ آبان ماه ۱۳۹۶ هم پس از شکست کامل داعش در منطقه البوکمال، سردار با ارسال نامهای به رهبر انقلاب، پایان این حکومت جعلی و خودخوانده را اعلام کرد. روزی که من و شاید همه ما دیگر نمیپرسیدیم «چه خواهد شد؟» چون با چشم خود نتایج را دیده بودیم. حالا بهتر میدانیم پشت همه این مجاهدتها مردی ایستاده بود که با خلوص نه برای نام و نشان و قومیت و مذهب که برای سربلندی اسلام با تمام جان جنگید و فصل جدیدی از مبارزه پیش روی ما گشود.
زینب خزایی۳
موصل سقوط کرد. این خبری بود که در ساعت یازده صبح سه شنبه بیستم خردادماه ۱۳۹۳ بر روی صفحه خبرگزاریها ظاهر شد. چیزی که از آن روز در خاطرم است ترس مبهمی از آینده عراق و ناامنی منطقه و نگرانی از کشیده شدن دامنه درگیری به کشور خودمان بود و سؤالی که مدام در ذهنم پررنگ میشد «چه خواهد شد؟» ما فقط ظاهر ماجرا را میدیدیم و حالا که چند سال از آن روزها گذشته کم کم پشت پردههایش برایمان آشکار میشود. حالا میدانیم ساعت دوازده ظهر همان روز (بیستم خردادماه ۱۳۹۳)، سفیر ایران در عراق با سردار سلیمانی تماس گرفت و ساعت یک بامداد چهارشنبه، او وارد بغداد شد تا فصل جدیدی را برای مقابله با داعش در منطقه آغاز کند.
رژیم صهیونیستی اسراییل و آمریکاییها به دنبال تغییر اولویتها در منطقه بودند. چون بهار عربی داشت معادلات را به ضرر آنان تغییر میداد پس باید کاری میکردند تا حواس مردم از اشغالگریهای این رژیم و دست درازیهای آمریکا پرت شود. بنابراین سراغ گزینه جایگزینی به نام داعش رفتند. پدیدهای که در مناظره اول ترامپ و هیلاری کلینتون هم به آن اشاره شد. «شما داعش را درست و سازماندهی کردید، شما به کشورهای مختلف منطقه رفتید و رهبران آنجا را قانع کردید تا این پدیده را حمایت کنند». این حرفهای دونالد ترامپ را به خاطر بسپرید چون دوباره به این نقطه برمیگردیم.
داعش از همان نطفه القاعده زاده شد اما چند نسل تکامل یافتهتر از آن. چون میخواست حکومت کند ولی به حکومت در سایه قانع نبود. حکومت و سرزمین را با هم میخواست. اسم دولتش را هم گذاشته بود «دولت اسلامی عراق و شام».
بر خلاف تصور عمومی، اصل داعش به مخالفین حکومت در عراق بر میگشت. معارضین دولت عراق اول به لیبی و بعد به سوریه رفتند. چنانکه تصاویر منتشر شده از آن روزها نشان میدهد بر روی برخی ماشینهای تیپهای فلوجه و الأنبار متعلق به جبهه النصره در جنوب سوریه، عکس صدام نصب شده بود. یعنی داعشیها از عراق به سمت سوریه رفتند و مخالفین دولت سوریه هم به آنها پیوستند. مخالفین دولتهای عراق و سوریه در مقابل وضع موجود دست به اعتراض میزدند و داعش این اعتراضات را رهبری میکرد. آمریکاییها هم از این فرصت استفاده کردند، همراه با داعش بر موج سوار شدند و به درخواست رسمی نخست وزیر وقت عراق به این کشور بازگشتند. نکته غم نگیز ماجرا آنجاست که آمریکاییها بعد از جنگ جهاتی دوم به هر کشوری که رفته بودند در آن ماندگار شده بودند اما سال ۲۰۱۱ مجبور شدند با سرافکندگی عراق را ترک کنند. متأسفانه حالا طوری مهرهها چیده شده بود که با دعوت رسمی دوباره برگشتند و به دنبال آنها انگلیس و فرانسه هم جای پایشان باز شد و به بهانه مبارزه با داعش در این کشور جمع شدند.
خیال نکنید داعش فقط یک پدیده اجتماعی در پاسخ به انباشت مطالبات مردم بود چرا که در منطقه غرب آسیا همیشه شکاف میان مطالبات و تأمین آنها وجود داشته. در این منطقه گسلهای و مرزبندیهای اجتماعی قابل توجهی وجود دارد که استفاده از آنها و فعال کردن این مکانیزم از مهارتهای انگلیس و آمریکا است. آنها قطعات پازل را طوری کنار هم چیدند که یک مجموعه بعثی، سلفی و ناسیونالیست کنار هم قرار گرفتند. مجموعهای که نه هم جنس بودند و نه تفکرات یکدیگر را قبول داشتند اما برای تحقق یک خواسته مشترک کنار هم گرد آمدند. آمریکا و رژیم صهیونیستی هم آنها را به هم چسباندند. برگردید به سه پاراگراف قبل، این دقیقاً همان چیزی بود که دونالد ترامپ در مناظره انتخاباتیاش به آن اشاره کرد. همان ابتدا بروز پدیده داعش خیلیها را غافلگیر کرد. سفیر ایران بعد از سقوط فلوجه به دیدار نخست وزیر وقت نوری المالکی رفت و نگرانیاش را از سقوط موصل اعلام کرد. آقای نخست وزیر دلیل خواست. جناب سفیر به شاخصهای اثر گذار در روحیه مردم و مشاهداتش از ترسی که در شهر رخنه کرده بود اشاره کرد و حتی راهکاری ارائه کرد که نیاز است نیروی جدیدی به آنها اضافه شود. نیرویی که از نظر نظامی نگرشهای غیر کلاسیک و غیر سنتی داشته باشد چون
مردمی با این روحیه نمیتوانستند در مقایله با دشمن بازدارنده باشند. آقای نخست وزیر در جواب گفت: «چرا آمریکاییها این را به ما نمیگویند؟» و سفیر با لبخند گفت: «چون خودشان جزو این پروژه هستند». آقای نخست وزیر تا آن موقع باور نداشت داعش در راستای اهداف آمریکاییها است.
موصل سقوط کرد. ساعت یازده صبح روز سه شنبه بیستم خردادماه ۱۳۹۳. سفارت، گزارشها را به تهران مخابره میکرد. دولت عراق رسماً از جمهوری اسلامی ایران تقاضای کمک کرد. موقعیت آنقدر ویژه بود که یک ساعت بعد، تماس تلفنی با سردار سلیمانی برقرار شد و سیزده ساعت بعد یعنی ساعت یک بامداد چهارشنبه بیست و یکم خردادماه ایشان وارد بغداد شدند تا فصل جدیدی برای مقابله با داعش رقم بزنند.
سردار آمد و با خودش سلاح و مهمات نظامی به عراق آورد؛ در حالی که آمریکاییها برای تحویل دادن تسلیحاتی که عراق پولش را پرداخت کرده بود، شش سال (یعنی تا پایان سال ۲۰۲۰) مهلت خواستند. آنها حتی یک ماه اول نه تنها هیچ اقدام نظامی نکردند بلکه فقط شرط و شروط میگذاشتند که نخست وزیر کنار برود، نیروهای مردمی وارد نشوند و چه و چه. اما دریغ از ذرهای عملگرایی که به خاطرش از ینگه دنیا آمده بودند آنجا.
سردار تا رسید سازماندهی را شروع کرد. قبل از هر چیز پل هوایی برای ارتباط بین تهران و بغداد را برقرار کرد. نیروهای مردمی زیادی بودند چه نظامی و چه غیر نظامی که دلشان میخواست به صف مبارزه با دشمن بپیوندند اما نیاز به یک فرمانده داشتند که بتواند آنها را دور هم و در یک خط جمع کند. سردار شخصاً فرماندهی نیروها علیه داعش را بر عهده گرفت. علاوه بر این به یک عامل محرکه دیگری نیاز بود و چه عاملی بهتر از شخصیتی کاریزماتیک و معنوی. سردار به بیت آیت الله سیستانی رفت و خطرات پس از سقوط «موصل» بهویژه تهدیدهای بزرگی را که در کمین بغداد و مراقد مقدس نجف و کربلا بود، توضیح داد و در کنارش تعهد داد که در صورت صدور فتوای جهاد از سوی ایشان، تمام تلاشش را برای بین بردن این خطرات و تهدیدها به کار گیرد.
از روز سقوط موصل تا قبل از خطبههای نماز جمعه ترس و ناامیدی در کشور عراق حاکم شده بود. همین که آیت الله سیستانی در نماز جمعه فتوای جهاد دادند آبی بر این آتش ریخته شد. ناامیدی جایش را به روحیه مبازره و جهاد داد. نیروهای مردمی برای حضور در جبهه سرازیر شدند و این بار ورق به نفع مردم عراق برگشت. کشور عراق حتماً در خاطرش ثبت خواهد کرد که در این نقطه تاریخی شاهد تولد بسیج مردمی حشدالشعبی بود که با فرماندهی و درایت سردار سلیمانی و به دنبال فتوای مرجعیت شکل گرفت.
کار تازه داشت شروع میشد. نیروهای مردمی نیاز به آموزش داشتند. سردار در استانهای مختلف پادگانهای آموزشی دایر کرد و مستشاران نظامی را آن مناطق فرستاد تا به داوطلبان آموزش دهند.
نیروهای داعش به سرعت در حال پیشروی بودند و بیم آن میرفت پس از اشغال مساحت زیادی از شمال عراق پایتخت را تصرف کنند. فرمانده مراقب بود حرکت دشمن را در این مسیر قطع کند. به همین خاطر همراه با مسئولان عراقی نقشهای طراحی کرد که بر اساس آن ابتدا باید امنیت بغداد تأمین میشد و جاده ارتباطی سامراء-بغداد آزاد میشد. پس از طرح نقشه، خودش به نیروهایی که عازم آزادسازی بودند پیوست.
داعش از یک سو تا پانزده کیلومتری بغداد آمده بود. حتی به پانزده کیلومتری کربلا هم نزدیک شده بود. در همان دو سه روز اول سردار به همراه رئیس دفتر آقای مالکی و برخی از مسئولین عراقی از جمله ابومهدی مهندس با تعداد نیروهای کمی به سمت شمال بغداد حرکت کرد. چون معتقد بود باید سینه به سینه با دشمن درگیر شد و متوقفش کرد. حتی در مسیر هم توی کمین افتاد و ماشینش مورد اصابت گلوله سبک قرار گرفت. اینها برایش اهمیت نداشت آنچه مهم بود توقف پیشروی دشمن بود. طبق نقشه سردار، مبارزه با داعش در سه مرحله اتفاق افتاد. در فاز اول پیشروی سریع آنها متوقف شد و از حالت هجومی به لاک دفاعی رفتند. در فاز دوم داعش زمینگیر شد و دو هزار کیلومتر مرز دفاعی به خود گرفت و با اجرای فاز سوم پس از دو سال و نیم موصل؛ همان موصلی
که داعش آن را پایتخت خود خوانده بود و تمام مناطق تحت اشغال آزاد شد و پرونده «دولت اسلامی عراق و شام» و خیال حکومت و سرزمین منهدم شد. در ۲۹ آبان ماه ۱۳۹۶ هم پس از شکست کامل داعش در منطقه البوکمال، سردار با ارسال نامهای به رهبر انقلاب، پایان این حکومت جعلی و خودخوانده را اعلام کرد. روزی که من و شاید همه ما دیگر نمیپرسیدیم «چه خواهد شد؟» چون با چشم خود نتایج را دیده بودیم. حالا بهتر میدانیم پشت همه این مجاهدتها مردی ایستاده بود که با خلوص نه برای نام و نشان و قومیت و مذهب که برای سربلندی اسلام با تمام جان جنگید و فصل جدیدی از مبارزه پیش روی ما گشود.
زینب خزایی۳
نظر
ارسال نظر برای این مطلب