مطالب

فَاستَقِم


چهارشنبه , 27 اردیبهشت 1402
فَاستَقِم

نگاهی به زندگی شهید سید محمدباقرصدر



«شهید شعبان نصیری از فرماندهان سپاه بدر بود. سپاه بدر… شجره طیبه‌ای [است]که آثار و برکات عظیمی را برای مردم عراق به ارمغان آورد.این شجره طیبه، آراسته است به شهدای گران‌قیمت و ارزشمندی که قبل از سقوط صدام، تحت پرچم علمای عراق [ازجمله] شهدای بزرگوار و گرانقدر شهید سید محمدباقر صدر…خدمات بزرگی کرد.»



از خاندان بابرکت صدر، هر چه گفته شود، کم است. هرچند صرف انتساب به این خاندان، مزیتی نیست، اما این خانواده سادات و ریشه‌دار، از خاندان‌های بااصالتی است که ستارگان درخشانی به عالم اسلام هدیه داده است که یکی از پرفروغترین ستارگان آن، سید محمد باقر است که او را به نام شهید صدر می‌شناسیم و آنقدر برای انقلاب و کشورمان، ارزشمند است که نام یکی از شاهراه‌های حیاتی پایتخت را با نامش مزین کردیم.



سید محمدباقر صدر در ۱۰ اسفند ۱۳۱۳ش/۲۵ ذی‌القعده ۱۳۵۳ق)، در شهر کاظمین به دنیا می‌آید. پدرش سید حیدر صدر عاملی و مادرش دختر شیخ عبدالحسین آل‌ یاسین بود. پدربزرگش سید اسماعیل صدر از مراجع تقلید شیعه در نیمه اول قرن چهارده قمری و تبار او از فرزندان امام کاظم(علیه‌السلام) و از عالمان دینی بوده‌اند که در ایران، لبنان و عراق زندگی می‌کردند. محمد باقر در سه سالگی پدرش را از دست داده و زیر نظر مادر و برادرش سیداسماعیل صدر، فقیه و مدرس بزرگ می‌شود. اسماعیل در سن ۴۸ سالگی و در سال  ۱۳۸۸ق برادر را تنها می‌گذارد.



تحصیلات



شهید صدر سه سال دوره ابتدایی را می‌خواند، اما سرانجام رهایش کرده و به فراگیری دروس حوزوی و دینی می‌پردازد. او کتاب المنطق محمد‌رضا مظفر و معالم الاصول را نزد برادرش سید اسماعیل فرا می‌گیرد. کتاب‌های دوره سطح حوزه را در مدتی کوتاه به پایان می‌برد. اساتید دوره سطح او محمّد تقی جواهری، عبّاس شامی، سید باقر شخص، صدرا بادکوبی و سید محمد روحانی بودند. ۱۳۲۲ هجری شمسی، اولین شروع تبلیغ اوست که برای هیئت‌های دانش‌آموزی حرم کاظمین صحبت می‌کند.



پس از آن خانوادگی به نجف مهاجرت کرده و در درس خارج فقه و اصول سید ابوالقاسم خویی و شیخ محمدرضا آل یاسین شرکت می‌کند و قبل از بلوغ و در سال ۱۳۲۸ مجتهد و معمم می‌شود.



محمدباقر صدر از بیست ویک سالگی با کفایه الاصول، تدریس را آغاز کرده و بعدها به تدریس فقه هم مشغول می‌گردد. سال‌هابعد طلبه از میزان مطالعه‌اش در روز می‌پرسد، سید محمدباقر جواب می‌دهد، جور دیگری بپرس که در روز چقدر با کتاب هستی؟ طلبه می‌پرسد چه فرقی دارد؟ سید جواب می‌دهد در شبانه روز بین ۸ تا ده ساعت مطالعه می‌کنم، اما تا وقتی بیدارم، با کتابم. وقتی در خیابان قدم می‌زنم، به موضوعی فکر می‌کنم تا حل شود. زمانی که به خرید می‌روم. کتاب با من زندگی می‌کند و من با کتاب زندگی می‌کنم.



به شاگردانش سفارش می‌کرد: «بیشتر از آنچه می‌خوانید، فکر کنید. اگر به صرف خواندن عادت کنید، در بین متن‌ها و سطرها محدود می‌شوید. آن‌وقت نوآور نمی‌شوید.»



وقتی سید مرتضی عسگری، دانشکده اصول دین را در بغداد تأسیس کرد، یکی از بازوهای سید مرتضی شد و روش‌کار، امور مهم قرهنگی را بر عهده گرفت. در کمتر از یکسال کتاب اقتصاد اسلامی و نظام اسلامی را برای دانشکده تألیف کرد.



خانواده



 او پسرعموی امام موسی صدر است. رابطه این دوپسرعمو، چیزی فراتر از رابطه فامیلی بوده است. زمانی که موسی صدر بعد از گذراندن دروس حوزوی در قم، به نجف می‌آید، فرصتی فراهم می‌گردد که هم‌مباحثه‌ای شوند. همین قرابت است که سید محمدباقر از پسرعمویش می‌خواهد که یکی از خواهرانش را برای ازدواج او انتخاب کند و او فاطمه را برمی‌گزیند و به فاطمه می‌گویند: همانگونه که برای حضرت فاطمه سلام الله علیها، کفوی جز حضرت علی علیه‌السلام نبود، برای تو هم کفوی جز سیدمحمدباقر نیست. ۲۸ اردیبهشت ۱۳۴۱ شمسی، فاطمه صدر در لبنان به تزویج پسرعمویش درمی‌آید و به عراق مهاجرت می‌کند. گرمای عراق و زندگی ساده و زاهدانه سید محمدباقر، برایش سخت بود. همان روزها به حرم می‌رود و از جدش طلب صبر و آرامش می‌کند. همسرش خدای محبت بود، وقتی صدایش می‌زد: «حوریتی، حبیبتی، نعیمی، جنتی، فردوسی…» همه چیز برایش بی‌ارزش می‌شد. حاصل ازدواج، ۶ فرزند می‌شود: مُرام، نبوغ، صبا، محمدجعفر، حورا و اسماء. اسماء صدر در خاطراتش از جدول ضرب چینی می‌گوید که پدر یادشان داده بود. دخترها لقب







داشتند مثل آسره‌القلوب، ام‌ابیها، زهره، لقمان حکیم و منتزه (باغ و بوستان) … گاهی هم پدر آن‌ها را با نام کتاب‌هایش صدا می‌زده است: مُرام را فلسفتنا صدا می‌کرده، نبوغش، اقتصادنا بود. اسُس، لقب صبا، حورا را فدک می‌نامیده و اسما، الفتاوی الواضحه بابا بوده است.



آثار



در ۱۱ سالگی، شروع به نوشتن کتابی درباره منطق می‌کند و ۱۲ سالگی کتاب العقیده النهایه فی الاسلام را تألیف می‌کند. فدک فی التاریخ را در زمان تعطیلی حوزه نجف، در رمضان ۱۳۲۷، وقتی ۱۳ ساله بود، نوشت. وقتی کتاب به دست سید شرف‌الدین در صور رسید، آن را خواند و گفت: «به خدا او مجتهد است.»



الاسس المنطقیه للاستقراء، نوشتن این کتاب، ۷ سال طول کشید. محمدباقر به آن افتخار می‌کرد و آن را چکیده تلاش‌های علمی‌اش تا آن روز می‌دانست. کتابی فنی که پایه‌های استقرا در منطق را محکم می‌کردو میدان عملش را به فقه و اصول و کلام می‌کشاند و در حساب احتمالات، روشی نو را پایه‌گذاری کرد. کتابی که وقتی استادش سید ابوالقاسم خویی خواند، به قولش خودش تنها کتابی بود که دوبار خواند تا آن را بفهمد.



الفتاوی الواضحه عملاً رساله سید بود که با زبانی نو و روشن و با فصل‌بندی متفاوت به مردم ارائه کرد و نگذاشت نام آیت‌الله قبل از اسمش درج شود.  و کتاب در ۱۳۵۴ چاپ شد و بیش از ۶ هزار نسخه آن فروخته شد و در عرض کمتر از یک‌ماه نایاب شد.  حتی عده‌ای از اهل‌سنت هم مشتری کتاب شدند و می‌خواستند مقلد او شوند. و دارالکتاب المصری اللبنانی آن را در مصر، تونس و الجزایز چاپ کرد. عده‌ای با چاپ این کتاب بر او خرده گرفتند که دربرابر استادش، اعلام مرجعیت کرده است و نامه‌ای نوشت و تأکید کرد: «… من با حضرت استاد خویی تاکنون به سان فرزندی برای پدر، و شاگردی برای استاد و طلبه‌ای برای مرجع بوده‌ام و پس از این نیز نین خواهم بود.»



غایه الفکر فی علم الاصول، فلسفتُنا، اقتصادُنا، المعالم الجدیده للاصول، بحوث فی شرح العروه‌الوثقی، بحوث فی علم الاصول، تقریرات درس خارج او، دروس فی علم الاصول، معروف به (حلقات)



البنک اللاربوی فی الاسلام (بانک بدون ربا در اسلام)



بحث حول المهدی(عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف)



بحث حول الولایه، الاسلام یقود الحیاه (اسلام راهنمای زندگی)، المدرسه القرآنیه، درس‌های تفسیر موضوعی قرآن، دور الائمه فی الحیاه الاسلامیه (نقش امامان در اسلام)، نظام العبادات فی الاسلام (نظام عبادی از نظر اسلام)، حاشیه بر رساله عملیه شیخ مرتضی آل یاسین، حاشیه بر منهاج الصالحین آیت الله حکیم، حاشیه بر مناسک حج سید ابوالقاسم خویی، حاشیه بر بخش نماز جمعه از کتاب شرائع‌الاسلام



او آنقدر می‌نوشت که دستانش ورم می‌کرد. همسرش خمیری درست می‌کرد و دور انگشت سبابه و شست می‌بست تا کمتر اذیت شود.



فعالیت‌های سیاسی



سال ۱۳۳۵، جلساتی را با همفکرانش در راستای تأسیس حزبی اسلامی آغاز می‌کند که در ۲۰ مهر ۱۳۲۶ این جلسات هم‌اندیشی به ثمر نشسته و حزب الدعوه الاسلامیه تأسیس می‌گردد، اما سال ۱۳۴۱ به دلیل حرف و حدیث‌های پیش آمده از حزب خارج می‌شود. وقتی آیت‌الله خمینی و پسرش وارد نجف شدند، برای خوشامدگویی خدمت امام رفت. و وقتی از او شنید که بدون تشکیلات و با مردم، قصد سرکوبی رژیم را دارد، تعجب کرد. وقتی ایشان درحوزه نجف، شروع به تدریس کردند، یکی دونفر از شاگردانش را خدمت ایشان فرستاد که نشان‌دهد همراه است. وصدور فتوای حرمت عضویت مسلمانان در حزب بعث عراق و برپایی راهپیمایی و تظاهرات در شهرهای شیعه‌نشین جنوب عراق و بغداد بخشی از فعالیت‌های سیاسی وی بود. با شنیدن خبر پیروزی انقلاب، به سجده افتاد و شکر کرد و می‌گفت: «الحمدلله رؤیای انبیاء محقق شد.» و سه روز درس را تعطیل کرد. او کتابچه‌ای با نام نگاهی فقهی و مقدماتی به پیش‌نویس قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نوشت و به دست اعضای شورای خبرگان قانون اساسی رساند. نسبت به اتفاقات و حوادث ایران حساس بود. سرودهای انقلابی نیز میان کودکان عراقی رواج پیدا کرده بود.حالا با خیال راحت می‌توانست درباره اثر دین در زندگی بگوید. ملاقات‌ها رونق گرفته بود. دولت هم نگران بود اتفاق مشابه ایران در عراق بیفتد. اول در تلفن و بعد در کتابخانه‌اش شنود کار گذاشته شد. فتوای حرمت همکاری با حزب بعثش، درسالگرد تحلیف پخش شد و همان روز به دست حسن‌البکر رسید و شاید همین کار باعث شد تعداد حاضرین در مراسم سالگرد کم شود. امام در پیامی از سید محمدباقر صدر خواست در عراق بماند و رهبری را برعهده بگیرد. این پیام سبب شد گروه‌های کثیری از مردم با او بیعت کنند. بعد از دستگیری می‌شود که با سخنرانی خواهرش بنت‌الهدی صدر در حرم حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و راهپیمایی اعتراضی طلاب و مردم آزاد می‌شود.



شهادت



با لو رفتن انتفاضه ۲۵ رجب، صدام برای محمدباقر پیام فرستاد که نمی‌گذارد تجربه ایران تکرار شود. ۳۰۰ هزار نفر بازداشت، ۸۶ نقر اعدام، ۲۰۰ نفر حبس ابد و ۸۱۴ نفر زندانی شدند. خانه محاصره شده، آب، برق و تلفن خانه قطع می‌شود.  امام خمینی برای دولت عراق پیام فرستاد، اما اتفاقی نیفتاد. حتی گذرنامه‌ای تهیه شده بود که سیدمحمدباقر صدر با آن از طریق اردن به ایران بیاید که نتیجه نداد. اما گمان می‌کرد رسانه‌ها کاری می‌کنند، اما نکردند. با توزیع شب‌نامه‌ها، فضا بهتر شد، اما صدام حسین همه را خفه کرده بود یا ترسانده بود. بعد از کم‌شدن حصر، دیگر ملاقات‌ها خیلی نبود. نماینده رئیس‌جمهور آخرین راه بود. معامله می‌خواست بکند، آیت الله صدر، نپذیرفت. اخرین پیشنهادش یک خط بود که با روزنامه‌ای مصاحبه کند و جوری حرف بزند که انگار با حکومت عراق مشکلی ندارد و حزب بعث را تأیید می‌کند. وقتی باز هم قبول نکرد، او را دستگیر و روز بعدش ۱۷ فرورردین ۱۳۵۸، خواهرش را هم بردند. سید محمدباقر به همسرش گفته بود که اگر تا ۳ روز نیامدند، به کاظمین برود. او که رفت، ۲۰ فروردین، سید محمدصادق صدر احضار شد و پیکر خونین سیدمحمدباقر را تحویل گرفت و دفن کرد و التزام داد جای قبر را به کسی نگوید واز بنت‌الهدی چیزی نپرسد.



سرانجام



بعد از سالها، ۳ بار پیکر شهید صدر جابجا شد و امروز در یکی از ورودی‌های شهر نجف قرار دارد.انتفاضه‌ای که سال ۵۸ سرکوب شد، سال‌ها بعد با سقوط صدام، حمله داعش و حضور مستشاران نظامی ایران به فرماندهی حاج قاسم خون دوباره‌ای در آن دمیده شد. آرزوهای شهید صدر، هرچند به تمامه در عراق هنوز هم اتفاق نیفتاده و مرجعیت دینی حاکم نشده، اما با تأسیس حشدالشعبی و مرجعیت آیت‌الله سیستانی در مسیر خوبی جریان دارد.



مهدیه مظفری
۰


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

فرماندهٔ کتاب‌خوان
یکشنبه , 27 آبان 1403

فرماندهٔ کتاب‌خوان

کاغذ را از دستم قاپید...
شنبه , 26 آبان 1403

کاغذ را از دستم قاپید...