بار دومی بود که آمد دُرُح. حدودای سال ۱۳۷۰ بود. آمده بود برای پیگیری و اجرای تصمیمهایی که در سفر اول گرفته بود؛ از جمله طرح تسلیح روستاهای منطقه. در سفر اول از شدت محرومیت و فقر و نداشتن امنیت، بسیار ناراحت شده بود. درح منطقهای بود که حتی ناحیه بسیج منطقه از شدت کمبود امکانات و غذا در رنج بودند. تنها دو موتور فرسوده بود که حتی لاستیک نداشتند. شاید ماهی یکبار رنگ مرغ را میدیدند. اوضاع را که دید، در اولین جلسه از من درخواست کرد تا به جای مرغ، برایش از منزل قُرووت بیاورم. حاجی دستور داد که دو عدد موتور و چهار حلقه لاستیک نو برایشان گرفتند. همچنین اندازه ۴۰۰ نفر غذا و ۲۵ هزار تومن پول برای نصب توریهای پنجره حوزه بسیج.
سوار لندکروز رفتیم برای بازدید از بندان. توی مسیر رسیدیم به چاه ملنگ. روستایی در دهستان درح، شهرستان سربیشه استان خراسان جنوبی. ساعت نزدیک به ده صبح بود. همینطور در جاده که میرفتیم، زمین های پوشیده از گندم زیبایی خاصی به جاده خشک و خاکی داده بود. حاج قاسم نگاهش به گندمزار است. روستای کم جمعیتی بود. فصل برداشت بود و مردم داشتند سرِ زمین، گندم درو میکردند. مردی کمر راست کرده، داس به دست، با آستین لباسش عرق از پیشانی پاک کرده و به ما نگاه میکرد.
_ رسولی ! نگه دار.
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت زراعت. از لای شاخههای طلایی رنگ گندم رد شدیم و رسیدیم به مردان لاغر و آفتاب سوخته. سردار خدا قوتی گفت و در درو به کشاورزها کمک کرد. داسی گرفت، خم شد. مشتی ساقه گندم به دست گرفت و آن را از بیخ و بُن، برید. همینطور که خوشههای طلایی گندم را درو میکرد، رو به من کرد.
_ شما باید گروههای جهادی تشکیل بدید تا به مردم توی کارای عمرانی و کشاورزی کمک کنن.
من همینطور به حاج قاسم نگاه و به حرفش فکر میکردم. تا آن زمان معنی گروههای جهادی را نمیدانستم.
_ باید بریم حاجی، ممکنه دیر بشه.
سرش را بالا آورد و قد راست کرد. به پشت سرش نگاهی انداخت و با چفیه اش، سر و صورت خیس از عرق را پاک کرد. زمانیکه خواستیم برگردیم سمت ماشین، سردار تمام خوشههایی که کشاورزها درو کرده بودند را تنهایی گذاشت پشتش و برد کنار تراکتور تا بکوبند.
او کسی بود که خود جلوتر از همه حرکت میکرد. وقتی فرمانده اینچنین باشد، لباسی را پوشید که نیرویش می پوشد، همان غذایی را خورد که نیرویش میخورد، یار و برادر مردمانش باشد، آن موقع محبوب دلها میشود. در گمنامی، عزیز و بزرگ میشود. آن روز کسی نفهید مردی که کنارشان گندم درو کرد و بعد خوشه ها را کول گرفت، فرمانده قرارگاه جنوب شرق کشور بوده.
راوی: علی رسولی منبع: خبرگزاری خاورستان؛ پایگاه اطلاع رسانی استان خراسان جنوبی
خدیجه بهرامی نیا
۳
نظر
ارسال نظر برای این مطلب