مطالب

شهیدانه زندگی کن!


سه شنبه , 4 مهر 1402
شهیدانه زندگی کن!

دور هم نشسته بودیم؛ همه ­ی بچه ­های جبهه و جنگ. ذوق دیدن همرزمان، در چشم­ های یک یک­مان موج می­ زد.  می­گفتیم و می­خندیدیم. در کنار یارانی که بوی خاکریزهای شنی به تن و جانشان نشسته، سبکبال­ تر از همیشه بودیم. ناهار را که خوردیم قرار شد هر کس حدیثی بگوید، روایتی بخواند، نصیحتی کند. فضا پر شده بود از عطر رفاقت و دلدادگی یارانی که یاد و خاطره­ هایشان، به دورهمی­ هایمان جان می­داد. نوبت به حاج قاسم رسید. با عمق نگاهِ مهربانش به جمع نگاهی انداخت: «بچه ­ها! دو تا چیز را فراموش نکنید؛ یکی یاد خدا، یکی یاد مرگ.» سکوتِ سنگینی حاکم شده بود. همه سراپا گوش بودند تا صدای فرمانده محبوبشان را خوب بشنوند. همان­که



بی شک فرمانده بودنش، هیچگاه نتوانست حجاب و حایلی برای رفاقتِ­مان باشد. حاجی گفت: «اگه مرگ رو فراموش نکردید و یاد خدا بودید، سراغ گناه نمی­رید.»



چیزی را به ما یادآوری می­کرد که به یقین، کمتر از پلک زدنی از آن غافل نمی­شد. او روزها را دوشادوش مرگ، با شرافت و عزت قدم برمی­داشت و شب ها را با یاد خدا آرام می ­گرفت. چهار زانو نشسته و سنگینی سرم را انداخته بودم روی دستی که ستون بود روی پای چپم. خیره به دهان حاج قاسم مانده بودم. بعد نصیحتی کرد که هیچوقت از یادم نمی ­رود.



سعی کنید طوری رفتار کنید که وقتی مردم شما رو توی کوچه و خیابون دیدن، یاد شهدا بیفتن، بوی شهدا را از شما استشمام کنن؛ بوی شهید مغفوری، بوی شهید یوسف ­الهی، بوی شهید ماهانی.



خودش همین طور بود. در کل زندگیش هر حرفی که می­زد خود از قبل به آن عمل کرده بود. شهیدانه زندگی می ­کرد و بوی شهدا را می­داد؛ بوی مغفوری، بوی یوسف­ الهی، بوی ماهانی. سخت است شهیدانه زندگی کنی و بوی سلیمانی را بدهی!



راوی: مهدی صدفی



منبع: برنامه رادیویی شب­های ایران، ۱۴۰۰/۱۰/۱۳



خدیجه بهرامی ­نیا
۱


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

دختر عزیز من آرامش من فدای آرامش آنان
سه شنبه , 25 اردیبهشت 1403

دختر عزیز من آرامش من فدای آرامش آنان

من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان
دوشنبه , 24 اردیبهشت 1403

من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان

ای چشم تو شیشه عمر من...
شنبه , 22 اردیبهشت 1403

ای چشم تو شیشه عمر من...

تلاش مذبوحانه
جمعه , 21 اردیبهشت 1403

تلاش مذبوحانه