مطالب

برپا بده فرمانده!


سه شنبه , 7 تیر 1401
برپا بده فرمانده!
اینجا همان ایران است. همان ایران همیشه‎ی تاریخ. سرزمین سربلندترین پرچم‌های در اهتزاز. همان سرزمینی که سالیانی است کوچه به کوچه‎اش سنگر است و هر خانه‎ای پایگاه بسیج دل‌هاست برای آنکه ابابیل بپرورد و برای لشکر ابرهه رجز بخواند.
اینجا مردی به پروازی بلند پرکشیده است که مردن در مرداب بستر، با هیچ‎یک از قطره‎های گداخته‎ی خونی که در رگ‎ها داشت، نمی‎خواند. مردی که سال‎ها پیش، همان روزها که در شلمچه و اروند و خان‎طومان و اربیل و جنوب لبنان، دربه‎در دنبال شهادت می‎دوید، شاهدان تاریخ، در عرش، گواهینامه‎ی شهادت او را به امضای سرخ خود، مفتخر کرده بودند.
ای مردِ میانه‎ی معرکه‎ها! ای فرمانده طلایه‎دارِ ترس‎نشناس! سال‎های سال از خاطره‎های تو خواهیم شنید. از هر گوشه‎ی این دنیا آن‎ها که لحظه‎های تو را دیده‎اند، کم کم خواهند گفت و ما ذرّه ذرّه تو را خواهیم شناخت و شاید تا هرگز تو را چنان که بوده‎ای نخواهیم شناخت! شاید که عمرمان، اندیشه‎مان، درک‎مان، هرگز آن‎قدر قد نکشد که بلندای تو را به تماشا بنشیند!
نماز شب عاشقانه‎ات بر سجّاده‎ی آتش و خون، پرافتخارترین مدال را بر لباس سبز پاسداری‎ات آویخت.
ای مردِ شعله‎ها و شعارها و شعوردادن‎ها! هنوز از واژه‎هایت شور می‎جوشد و شعور می‌بارد. هنوز می‎شود لابه‎لای لحظه‎های باقیمانده از تو ناب‎ترین نوشداروها را یافت.
ای مکتب! ای حماسی‎ترین قصیده! کتاب قطور فضائل تو را چگونه ورق بزنیم؟ پای این درسِ فراتر از باورهای انگشتانه‎ایِ خود، چگونه بنشینیم؟ دست ما را بگیر! ما را از زمین بلند کن! برپا بده فرمانده! از گِل و لای دنیا بیرونمان بکش! کجاست دست مهربانت؟ همان دستی که هم با تفنگ آشنای دیرین بود، هم با نوازش یتیمان دلسوخته!
سردارِ همیشه‌پیروزِ نستوه! خون تو بر زمین نریخت؛ فواره زد و جاری شد و در رگ تمام دوستدارانت شعله کشید! اما شانه‎های نحیف ما، نای بر دوش کشیدن بار سنگین امانت تو را ندارند! شانه به شانه می‎دهیم؛ پشت به پشت؛ یکی می‎شویم، هم‎قدم، هم‎دل، هم‎نفس. ما زخم‏خورده ولی ایستاده‎ایم. خون تو ما را زنده‎تر کرده است. جاری شده‎ایم. سیل می‎شویم. می‎خروشیم. ما انتقام هر قطره‎ی خون تو و هر قطره‎ی اشک نائب مولای موعود (عج) را خواهیم گرفت. ما گواهی مولایی را که به تأکید و صراحت، «لا نعلم منهم الا خیرا» را تکرار کرد و با بغض و اشک جانسوز خود بر آن مُهر زد، به فراموشخانه راه نخواهیم داد.
آن جگرها که آن روز سوخته‎تر و صدچاک‎تر شد، گدازه‎های آتشفشان خواهند شد و کاخ سفید را به خاک سیاه خواهند نشاند.
نظیفه سادات مؤذّن (باران) ۵/ اسفند / ۹۸
۱


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

فرماندهٔ کتاب‌خوان
یکشنبه , 27 آبان 1403

فرماندهٔ کتاب‌خوان

کاغذ را از دستم قاپید...
شنبه , 26 آبان 1403

کاغذ را از دستم قاپید...