فرزند سوم مشهدی حسن سلیمانی در سال ۳۷ به دنیا آمد. نامش را قاسم گذاشتند. شناسنامهاش دو سال بزرگتر از خودش بود. یکم فروردین ۱۳۳۵ در روستای «قنات ملک» از توابع شهرستان رابر کرمان. اجداد او مسیر طولانیای را طی کرده بودند تا به رابر کرمان برسند. پدر و مادرش از عشایر طایفه سلیمانی بودند و اجدادشان از عشایر خمسه فارس که همزمان با لشکرکشی نادرشاه افشار به افغانستان و هندوستان به یاری نادر میشتابند و در راه برگشت از جنگ، در منطقهای که اکنون طایفه سلیمانی ساکن هستند سکنی گزیده و بین مناطق گرمسیر و سردسیر جنوب و غرب استان کرمان کوچ میکردند.
پدر شهید حاج قاسم سلیمانی کشاورز بود. اهل خمس و زکات بوده و هرسال غنی و فقیر از گردوهای باغ او بهرهمند میشدند و کسی دستخالی نمیماند. سال ۱۳۴۳ معلم مدرسه گفته بود اگر پدر هرکدام از دانش آموزان ۲۰۰ خشت بزند ساختمان مدرسه تکمیل میشود. مشهدی حسن پدر حاج قاسم بهجای پدر دانشآموزانی هم که نمیتوانستند خشت بزنند خشت زد تا مدرسه زودتر ساخته شود.
مشهدی حسن هیچگاه لقمه شبههناک در سفرهاش نگذاشت تا جایی که حاج قاسم بعد از فوت پدرش گفت: «میتوانم افتخار کنم در زندگی پدرم یک گندم حرام هم وارد نشده، با ضرس قاطع شهادت میدهم و این در تمام عمر من تأثیر گذاشت».
با برادر بزرگترش دو سال اختلاف سنی داشتند و باهم به مدرسه میرفتند. ظرف غذایشان یکی بود یک روز به مادرش گفت من دیگر نمیخواهم با حسین در یک ظرف غذا بخورم. مادرش فکر کرده بود سر کموزیاد خوردن غذا اختلاف دارند و غذا را برایشان در ظرفهای جدا گذاشته بود تا با خود به مدرسه ببرند. دانشآموزانی بودند که از روستاهای اطراف برای درس خواندن به قنات ملک میآمدند که شاید تنها یک وعده در روز غذا میخوردند و وضع مالی خوبی نداشتند. قاسم ظرف غذایی را که مادرش برایش گذاشته بود، برای آنها میخواست نه خودش. نمیخواست حق برادرش را ضایع کند برای همین به مادرش گفته بود ظرف غذایم را جدا کن.
قاسم تا کلاس ششم را در قنات ملک درس خواند و بعدازآن هرروز ۱۵ کیلومتر پیاده به رابر میرفت که درس بخواند. وضع مالی پدرش بد نبود و در جواب سؤال دوستانش که چرا پدرت برایت دوچرخه نمیخرد لبخندی زد و گفته بود پدرم به من گفته: «گرد نان پدر جه میگردی؟ پدر خویش باش اگر مردی». من باید روی پای خودم بایستم و متکی به پدر نباشم. قنات ملک که بود در کار کشاورزی به پدرش کمک میکرد.
قاسم دانشآموز مستعد و باهوشی بود حتی از بعضیها که سنشان هم بیشتر بود درسها را بهتر متوجه میشد و خیلی وقتها جای معلمها میایستاد و اشکالات درسی دوستانش را برطرف میکرد و به همکلاسیهایش درس میداد.
یکبار وقتی متوجه شد همکلاسیاش مداد ندارد، همانجا مداد خودش را از وسط شکست و نصفش را به او داد. یک روز دیگر وقتی متوجه شده بود همکلاسیاش دفتر ندارد، دفترش را به او داد. برگهای دفتر برادرش را نصف کردند و باهم از آن استفاده کردند.
اوایل دهه ۵۰ و در دوره نوجوانی به همراه پسرعمویش، سردار شهید احمد سلیمانی، از روستایشان، «قنات مَلِک»، به شهرستان «رابر» و بعد به کرمان رفته و مشغول کارگری شدند. ماجرا از این قرار بود که پدر حاج قاسم یک بدهی ۹۰۰ تومانی و عمویش (پدر احمد) بدهی ۵۰۰ تومانی بابت وام کشاورزی به دولت داشتند و هیچکدام هم قادر به پرداخت بدهیشان نبودند. به همین دلیل این دو پسر نوجوان با هم تصمیم گرفتند که برای پرداخت بدهی پدرانشان، به کرمان بروند و کار کنند و پول دربیاورند. بعدها هم برادران حاج قاسم به آنها ملحق شدند و با کار و تلاش موفق شدند پول لازم را فراهم کنند و بدهی پدرشان را بپردازند.
بعد از بنایی و کارگری در هتل کسری کرمان مشغول به کار شد. در همین ایام که کارمند هتل بود روز عاشورا مزاحمت یک پاسبان شهربانی برای یک خانم را دیده بود و خیلی ناراحت شده بود. پاسبان را شناسایی کرده به هتل برگشت و با پسرعمویش برنامهریزی کردند و همان شب به پاسبان درس عبرتی دادند.
برای ورزش و سلامتی بدن ارزش و اهمیت خاصی قائل بود و به کلاسهای ورزشی کاراته و پرورش اندام میرفت به فوتبال هم علاقه داشت و در کنار اینها ورزش پهلوانی و زورخانهای هم انجام میداد و میگفت در زورخانه و در ورزش پهلوانی، فضای معنوی خاصی وجود دارد که انسان را میبرد به حال و هوای عالَم مردانگی و غیرت.
بعد از هتل کسری در سازمان آب کرمان مشغول به کار شد. سردار مقید بود هرروز اول صبح از در شرقی مسجد جامع که در همان خیابان بود، وارد میشد، چارچوب در مسجد را میبوسید و از در غربی آن خارج میشد و بعد، میرفت بهطرف محل کارش. میگفت: «این کار، مایه برکت روز و کار من است.»
با اوجگیری فعالیت و حرکتهای انقلاب در کرمان، به جمع مردمی پیوست که در مقابل ظلم و ستم حکومت پهلوی به دنبال ایجاد حکومتی اسلامی و انقلابی بودند. فعالیتهای حاج قاسم بیشتر در قالب حضور در تظاهراتهای ضد حکومتی بود. در فعالیتهای با محوریت مسجد جامع کرمان برای مبارزه با رژیم پهلوی هم حضور فعال داشت. حاج قاسم یکی از گردانندگان اصلی راهپیماییها و اعتصابات کرمان بود.
۰
پدر شهید حاج قاسم سلیمانی کشاورز بود. اهل خمس و زکات بوده و هرسال غنی و فقیر از گردوهای باغ او بهرهمند میشدند و کسی دستخالی نمیماند. سال ۱۳۴۳ معلم مدرسه گفته بود اگر پدر هرکدام از دانش آموزان ۲۰۰ خشت بزند ساختمان مدرسه تکمیل میشود. مشهدی حسن پدر حاج قاسم بهجای پدر دانشآموزانی هم که نمیتوانستند خشت بزنند خشت زد تا مدرسه زودتر ساخته شود.
مشهدی حسن هیچگاه لقمه شبههناک در سفرهاش نگذاشت تا جایی که حاج قاسم بعد از فوت پدرش گفت: «میتوانم افتخار کنم در زندگی پدرم یک گندم حرام هم وارد نشده، با ضرس قاطع شهادت میدهم و این در تمام عمر من تأثیر گذاشت».
با برادر بزرگترش دو سال اختلاف سنی داشتند و باهم به مدرسه میرفتند. ظرف غذایشان یکی بود یک روز به مادرش گفت من دیگر نمیخواهم با حسین در یک ظرف غذا بخورم. مادرش فکر کرده بود سر کموزیاد خوردن غذا اختلاف دارند و غذا را برایشان در ظرفهای جدا گذاشته بود تا با خود به مدرسه ببرند. دانشآموزانی بودند که از روستاهای اطراف برای درس خواندن به قنات ملک میآمدند که شاید تنها یک وعده در روز غذا میخوردند و وضع مالی خوبی نداشتند. قاسم ظرف غذایی را که مادرش برایش گذاشته بود، برای آنها میخواست نه خودش. نمیخواست حق برادرش را ضایع کند برای همین به مادرش گفته بود ظرف غذایم را جدا کن.
قاسم تا کلاس ششم را در قنات ملک درس خواند و بعدازآن هرروز ۱۵ کیلومتر پیاده به رابر میرفت که درس بخواند. وضع مالی پدرش بد نبود و در جواب سؤال دوستانش که چرا پدرت برایت دوچرخه نمیخرد لبخندی زد و گفته بود پدرم به من گفته: «گرد نان پدر جه میگردی؟ پدر خویش باش اگر مردی». من باید روی پای خودم بایستم و متکی به پدر نباشم. قنات ملک که بود در کار کشاورزی به پدرش کمک میکرد.
قاسم دانشآموز مستعد و باهوشی بود حتی از بعضیها که سنشان هم بیشتر بود درسها را بهتر متوجه میشد و خیلی وقتها جای معلمها میایستاد و اشکالات درسی دوستانش را برطرف میکرد و به همکلاسیهایش درس میداد.
یکبار وقتی متوجه شد همکلاسیاش مداد ندارد، همانجا مداد خودش را از وسط شکست و نصفش را به او داد. یک روز دیگر وقتی متوجه شده بود همکلاسیاش دفتر ندارد، دفترش را به او داد. برگهای دفتر برادرش را نصف کردند و باهم از آن استفاده کردند.
اوایل دهه ۵۰ و در دوره نوجوانی به همراه پسرعمویش، سردار شهید احمد سلیمانی، از روستایشان، «قنات مَلِک»، به شهرستان «رابر» و بعد به کرمان رفته و مشغول کارگری شدند. ماجرا از این قرار بود که پدر حاج قاسم یک بدهی ۹۰۰ تومانی و عمویش (پدر احمد) بدهی ۵۰۰ تومانی بابت وام کشاورزی به دولت داشتند و هیچکدام هم قادر به پرداخت بدهیشان نبودند. به همین دلیل این دو پسر نوجوان با هم تصمیم گرفتند که برای پرداخت بدهی پدرانشان، به کرمان بروند و کار کنند و پول دربیاورند. بعدها هم برادران حاج قاسم به آنها ملحق شدند و با کار و تلاش موفق شدند پول لازم را فراهم کنند و بدهی پدرشان را بپردازند.
بعد از بنایی و کارگری در هتل کسری کرمان مشغول به کار شد. در همین ایام که کارمند هتل بود روز عاشورا مزاحمت یک پاسبان شهربانی برای یک خانم را دیده بود و خیلی ناراحت شده بود. پاسبان را شناسایی کرده به هتل برگشت و با پسرعمویش برنامهریزی کردند و همان شب به پاسبان درس عبرتی دادند.
برای ورزش و سلامتی بدن ارزش و اهمیت خاصی قائل بود و به کلاسهای ورزشی کاراته و پرورش اندام میرفت به فوتبال هم علاقه داشت و در کنار اینها ورزش پهلوانی و زورخانهای هم انجام میداد و میگفت در زورخانه و در ورزش پهلوانی، فضای معنوی خاصی وجود دارد که انسان را میبرد به حال و هوای عالَم مردانگی و غیرت.
بعد از هتل کسری در سازمان آب کرمان مشغول به کار شد. سردار مقید بود هرروز اول صبح از در شرقی مسجد جامع که در همان خیابان بود، وارد میشد، چارچوب در مسجد را میبوسید و از در غربی آن خارج میشد و بعد، میرفت بهطرف محل کارش. میگفت: «این کار، مایه برکت روز و کار من است.»
با اوجگیری فعالیت و حرکتهای انقلاب در کرمان، به جمع مردمی پیوست که در مقابل ظلم و ستم حکومت پهلوی به دنبال ایجاد حکومتی اسلامی و انقلابی بودند. فعالیتهای حاج قاسم بیشتر در قالب حضور در تظاهراتهای ضد حکومتی بود. در فعالیتهای با محوریت مسجد جامع کرمان برای مبارزه با رژیم پهلوی هم حضور فعال داشت. حاج قاسم یکی از گردانندگان اصلی راهپیماییها و اعتصابات کرمان بود.
۰
نظر
ارسال نظر برای این مطلب