خانواده شهدا مدافع حرم با رهبری دیدار داشتند و بعد از اتمام نشست قرار بود برنامه ملاقاتی با حاج قاسم داشته باشیم سراپا شور وشوق بودم جمعیت زیادی حاضر شده بود بعد از اتمام سخنرانی حاج قاسم تعداد زیادی از خانواده ها و فرزندان شهدا گرد ایشان حلقه زدند تصمیم گرفتم خودم را میان جمعیت به ایشان برسانم و خواسته ام را بگویم کمی نزدیک شدم صدا زدم : حاج قاسم … حاج قاسم … صدایم به گوششان رسید و با جانم پاسخ من را دادند خودم رابه ایشان رساندم خیلی دوست داشتم که انگشتر ایشان را یادگاری داشته باشم گفتم حاج قاسم چه انگشتر زیبایی میشه این رو به من بدید ؟ لبخند زد وسرش را پایین انداخت ..در دلم خداخدا می کردم که آن انگشتر به دستم برسد دوباره گفتم : میشه این انگشتر رو داشته باشم ؟ انگستر را از دستش دراورد وباتاکید گفت انگشتر رو میدم بهت ولی حقش را ادا کنی ها …گفتی از مشهدی؟ برو حرم آقا امام رضا شهادت من رو از امام رضا بگیری… یادت نره ها …! مبهوت مانده بودم پذیرش چنین در خواستی برایم سخت بود چطور ممکن بود بتوانم شهادت کسی را از خدا بخواهم که امید ما برای رسیدن به پیروزی و آزاد سازی فلسطین بود …دویدم و خودم را به ایشان رساندم حرف هایم را تکرار کردم گفتم نمی توانم چنین دعایی را بکنم انگشتر را به خودتان برمی گردانم …گفتند :تاوقتی که محور مقاومت هست کسانی هم هستند که راه را ادامه دهند من دیگر توان نگاه کردن به فرزندان کوچک شهدا را ندارم.زینب محرابی فرزند شهید مدافع حرم حسین محرابی
۲
۲
نظر
ارسال نظر برای این مطلب