پادکست‌ها

پتو پیچ


یکشنبه , 4 دی 1401

در عملیات فتح‌المبین اولین بار سازمان رزم را برای کرمان و دیگر استان‌های جنوب شرق تشکیل داده بودیم و برخورد خشک نظامی نداشتیم. بسیجی ها خودمانی‌تر برخورد می‌کردند و ما هم سخت نمی‌گرفتیم!یک روز با معاون خودم که منصور همایون‌فر بود، کار داشتم و به جای اینکه او را بخواهم به چادرش رفتم. چند نفر از مسئولان تیپ نشسته بودند. همه هم دوستان صمیمی همایون‌فر بودند. پرسیدم: «منصور کجاست؟!». یکی از آنها گفت: «رفت بیرون!».همین که خواستم برگردم، صدای خنده‌ی بچه‌ها را شنیدم و فهمیدم چیزی را پنهان می‌کنند! دور چادر را نگاه کردم. چشمم به پتویی خورد که گوشه‌ی چادر بود و یکی روی آن نشسته بود. همان وقت پتوتکان خورد و صدای منصور به هوا رفت! بچه‌ها جانشین مرا داخل پتو پیچیده بودند!کتاب: حاج قاسم، جلد دوم، به اهتمام علی اکبر مزدآبادی



راوی: قاسم سلیمانی
۱

نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

فرماندهٔ کتاب‌خوان
یکشنبه , 27 آبان 1403

فرماندهٔ کتاب‌خوان

کاغذ را از دستم قاپید...
شنبه , 26 آبان 1403

کاغذ را از دستم قاپید...