شب عملیات بدر منتظر عبور گردان ۴۱۰ لشکر ۴۱ ثارالّله بودم. تقریباً یک ساعت گذشت و از قایقها خبری نشد. با سرعت خودم را به آنها رساندم. سازمان گردان به هم ریخته بود. بچه ها با قایقهای سنگین مشکل پیدا کرده بودند. به علی عابدینی رسیدیم که با گروهان اول حرکت میکرد. ده تا دوازده نفری که داخل قایق نشسته بودند، با هم پارو میزدند، با وجود این قایق فقط به اندازه یک متر جلو میرفت.به شدت نگران شدم! با این وضع نمیتوانستند به موقع به خط دشمن برسند. عابدینی وقتی متوجه نگرانی من شد، پرسید: «چه ساعتی باید به خط دشمن برسیم؟».گفتم: «ساعت دوازده شب!».آنها از برنامه زمان بندی شده یک ساعت ونیم عقب بودند، با وجود این با اطمینان گفت: به حول و قوه ی الهی، ساعت دوازده به خط دشمن میرسیم!».با ناراحتی پرسیدم: «چطوری؟».گفت: «با توکل به خدا!».او قایق را نزدیک قایق من کشید. سرش را جلو آورد و آهسته کنار گوشم گفت: «الان کار دیگری میشود کرد؟». گفتم: «نه نمی شود.»گفت: «پس راهی غیر از توکل به خدا نیست!».کتاب: حاج قاسم، جلد دوم، به اهتمام علی اکبر مزدآبادی
راوی: قاسم سلیمانی
۱
نظر
ارسال نظر برای این مطلب