عزیزم امن از بی قراری و رسوایی جاماندگی، سر به بیابانها گذارده ام؛ من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان می روم کریم حبیب به کرمت دل بسته ام تو خود میدانی دوستت دارم خوب میدانی جزتورا نمی خواهم مرا به خودت متصل کن.
بخشی از وصیت نامه
بخشی از وصیت نامه
نظر
ارسال نظر برای این مطلب