به حاج قاسم گفتم یکی از دوستانم سال ۹۵ در سوریه پایش قطع شده بود و شما با او در بیمارستان بقیه ا… (عج) عیادت کردید، خاطرش آمد و گفتم چند وقت پیش نامزد کرد چند وقت دیگر میرود سر خانه و زندگی اش، گفت:
یک انگشتری بدهید، گفتم: نه حاجی، گفت: پس چه میخواهی؟ گفتم: یک دست نویس، یک دفتری برای شناسایی داشتم ۱۰ سانتی جدا کردم، کاغذها را بهشان دادم و یادگاری را اینگونه نوشت:
بسمه تعالی
دست مبارک مسعود عزیز را میبوسم؛ خصوصا پایی که قبل از خود به بهشت فرستاد.
عروسی مبارکتان
مبارک باد
برادرت، قاسم سلیمانی.
۰
یک انگشتری بدهید، گفتم: نه حاجی، گفت: پس چه میخواهی؟ گفتم: یک دست نویس، یک دفتری برای شناسایی داشتم ۱۰ سانتی جدا کردم، کاغذها را بهشان دادم و یادگاری را اینگونه نوشت:
بسمه تعالی
دست مبارک مسعود عزیز را میبوسم؛ خصوصا پایی که قبل از خود به بهشت فرستاد.
عروسی مبارکتان
مبارک باد
برادرت، قاسم سلیمانی.
۰
نظر
ارسال نظر برای این مطلب