تلفن خانه زنگ خورد.
بابا بود با صدای خسته.
پرسیدم #افطار کردید؟
گفتند بچهها برایم در قرارگاه افطار آماده کردند اما نرفتم و در خط ماندم و با رزمندهها سفره انداختیم و نان پنیر مختصری خوردیم. گفتم چرا قرارگاه نرفتید؟
گفتند«میترسم در غیبتم مظلومی با زبان روزه، اسیر و یا شهید شود».
۰
بابا بود با صدای خسته.
پرسیدم #افطار کردید؟
گفتند بچهها برایم در قرارگاه افطار آماده کردند اما نرفتم و در خط ماندم و با رزمندهها سفره انداختیم و نان پنیر مختصری خوردیم. گفتم چرا قرارگاه نرفتید؟
گفتند«میترسم در غیبتم مظلومی با زبان روزه، اسیر و یا شهید شود».
۰
نظر
ارسال نظر برای این مطلب