سال ۵۶ کمکم سروصداهایی از خارج کرمان به گوش میرسید.
کرمان در حال تغییر وضعیت بود. در شهر آرام کرمان، حالا روزانه صداهای بلند اعتراض صدها نفر بر ضدّ شاه به گوش میرسید.
من بیپروا حرف میزدم و از شاه و خانواده او بد میگفتم.
شبها تا صبح بر دیوارها شعارنویسی میکردیم. عمده شعارها «مرگ بر شاه» و «درود بر خمینی» بود.
عکس خمینی آینه روزانه من بود؛ روزی چند بار به عکس او مینگریستم. انگار زنده در کنارم بود و من جنب او که مشغول خواندن قرآن است، نشسته بودم. او بخشی از وجودم شده بود.
منبع: از چیزی نمیترسیدم
۰
کرمان در حال تغییر وضعیت بود. در شهر آرام کرمان، حالا روزانه صداهای بلند اعتراض صدها نفر بر ضدّ شاه به گوش میرسید.
من بیپروا حرف میزدم و از شاه و خانواده او بد میگفتم.
شبها تا صبح بر دیوارها شعارنویسی میکردیم. عمده شعارها «مرگ بر شاه» و «درود بر خمینی» بود.
عکس خمینی آینه روزانه من بود؛ روزی چند بار به عکس او مینگریستم. انگار زنده در کنارم بود و من جنب او که مشغول خواندن قرآن است، نشسته بودم. او بخشی از وجودم شده بود.
منبع: از چیزی نمیترسیدم
۰
نظر
ارسال نظر برای این مطلب