مطالب

حاج ­قاسم و عملیات والفجر۸


سه شنبه , 26 مهر 1401
 حاج ­قاسم و عملیات والفجر۸

سال ۶۱ قرار شد جوانی به­نام ” قاسم سلیمانی ” فرمانده نیروهای کرمانی شود. حاج­قاسم آن روزها بیست­وپنج، شش ساله بود، خیلی محجوب در جلسات عملیات لشکر شرکت می­کرد. چون جوان­تر از بقیه بود، فرمانده لشکر به او اجازه نمی­داد خیلی صحبت کند و هر بار به­صورت محسوسی حرف­هایش را قطع می­کرد. اما روزگار سرنوشت دیگری برای آن جوان نحیف و محجوب کرمانی رقم زده بود. حدود سی­سال پس از جنگ کار به جایی رسید که مدعیان قدرت و زورگویی در دنیا به تعریف و تمجید هوش و توان و تدبرش بپردازند.



سردار شهید قاسم سلیمانی از زمان ۸سال دفاع مقدس تا لحظه­ی شهادتش همواره در حال مبارزه بود و همیشه با تدبیرش دشمن را غافل­گیر می­کرد. امروزه ملت ایران حاج­قاسم را بیشتر با مجاهدت­هاش در عراق و سوریه و لبنان می­شناسند، اما او یکی از فرماندهان برتر در جنگ ایران و رژیم بعث بود. عملیات والفجر ۸ یکی از آن عملیات­هایی است که با فرماندهی او پیروزی جبهه­ی اسلام رقم خورد.



 پس از ۶ماه بررسی روخانه­ی اروند، بچه­های گردان­های غواص لشکر ۴۱ثارالله؛ در غروب بهمن ۱۳۶۴ در منطقه­ی خسروآباد وارد این رودخانه­ی پرتلاطم شدند. اروندرود با عرض ۶۰۰متر تا ۱.۵کیلومتر و شرایط جوی ناپایدار کار را برای رزمندگان سخت وناممکن می­کرد، ولی این قدرت ایمان و توکل به­خدا در دل سربازان مکتب خمینی بود که هر ناممکنی را ممکن می­کرد. آفتاب می­رفت و خورشید جای خود را به ماه می­داد، غواصان کنار اروند مشغول پوشیدن لباس­های غواصی بودند، بعد از نماز و خوردن شامی سبک وقت دل سپردن به آب بود. جوانانی که از خود و خواسته­های خود عبور کرده و جهان تردیدها و ترس­ها را پشت سر گذاشته و رو به عالم اطمینان کرده بودند.



گردان ۴۱۰غواص کنار اروند مستقر شده بود. هوا سرد شده بود و باران نم­نم می­بارید. حاج­قاسم جلوی گردان غواص ایستادد و شروع به صحبت کرد. از مظلومیت اسلام و اهمیت حفظ جان رزمندگان و احتمال لو رفتن عملیات و …گفت. صحبت­هایش که تمام شد، رو به امواج خروشان اروند کرد و با بغض گفت: این آب را می­بینید، این آب مهریه­ی حضرت زهرا(س) است، خدا را به حق ایشان قسم بدید که امشب از این آب بگذرید و دل امام رو شاد کنید. بغض­ها ترکید و ساحل اروند با اشک متلاطم و با نام فاطمه (س) روح­ها لطیف شدند.



حاج­قاسم یکی­یکی غواص­ها را از زیر قرآن رد کرد و روی دیدگاه رفت. غواص­ها که به آب زدند، او هم وارد قرارگاه تاکتیکی لشکر شد و یکراست کنار بیسیم­چی نشست و دستور داد سکوت کامل رادیویی رعایت شود تا مبادا بعثی­ها با زیاد شدن مکالمات روی موج بیایند و عملیات لو برود. فرماندهان لشکر یک­به­یک وارد قرار گاه شدند. همه مضطرب و نگران بودند. یکی از فرماندهان سعی می­کرد دلهره­ی خود را نشان ندهد و فضا را آرام کند. یکی دیگر از فرماندهان قرار نداشت و گاهی با تلفن و تدارکات صحبت می­کرد و گاهی قرآن می­خواند. بیرون از قرارگاه هم رزمندگان مشغول دعا و مناجات بودند.



حاج­قاسم ساکت کنار بیسیم نشسته و سراپا گوش منتظر صدای غواص­ها بود. دوباره تذکر داد تا هیچ مکالمه­ای به­صورت بیسیم اجام نشود. کار به کندی پیش می­رفت و طبق محاسبات انجام شده کار عقب افتاده بود. مدتی نگذشته بود که صدای آتش­بار دشمن بلند شد. همه­ی قرارگاه در سکوت هولناکی فرو رفت. حاج­قاسم به بیسیم­چی گفت تا قرارگاه نوح را بگیرد و کسب تکلیف کند. قرارگاه جواب داد که مهم نیست و فعلا وضع را عادی نگه­دارند تا خبر جدید بدهند.



حاج­قاسم خودش را به دیدگاه رساند. اروند مثل روز روشن شده بود و دشمن سطح رود را تیرتراش می­زد. وارد قرارگاه شد و بعد از ابلاغ دستورات رو به سجده رفت. هیچ کس نمی­دانست حالا باید چه کاری انجام بدهند و بعثی­ها چه خوابی برایشان دیده­اند. بهت زده ذکر می­گفتند و به مادر سادات متوسل شده بودند. حدود ۱۲دقیقه بعثی­ها یک­نفس آتش می­ریخت. نیروهای ایرانی گارد گرفته بودند تا دستور حمله داده شود. اما به یکباره اوضاع برگشت و آتش قطع شد.



طبق اعترافات یکی از فرماندهان بعثی درباره­ی آن دقایق، تدارکات عراق یک موتور برق آورده بوده در خط و آن را وصل کرده بودند به پروزکتور برای آزمایش و آن آتش ریختن هم مانور بود. تدبیر و آرامش غواصان و لطف خداوند باعث شد تا یک نفر شلیک نکند و حتی با آن حجم از آتش یک گلوله هم به غواصان اثابت نکند.



آتش تمام شده بود. قرارگاه هم­چنان در شوک بود که با ورود دو غواص جوان خیس و گل­آلود و بی­رمق، چشم­ها را خیره کردند. حاج­قاسم رو به آن­ها کرد و پرسید: چی شده؟!  شما این­جا چیکار می­کنید؟! به گریه افتادند. حاج­قاسم با تحکم و عرق روی پیشانی گفت: گریه نکنید، بگید چی شده. شروع کردند به توضیح جز به جز آن­چه بر آن­ها و همراهان­شان گذشته بود. سکوت و اضطراب در قرارگاه حاکم شده بود. حاج­قاسم به بیسیم چشم دوخته بود. امید داشت که همان لحظه صدای حاج احمد امینی از آن شنیده شود و خبر از سلامتی خود و غواص­ها بدهد.



یک­ساعتی از آن لحظات پرتلاطم می­گذشت. هم­چنان افراد حاضر در قرارگاه مشغول دعا و ذکر و سجده و توسل بودند. سکوت رادیویی نشان از آن دارد که نیروها هم­چنان در آب هستند. حال و هوای عجیبی در قرارگاه تاکتیکی حاکم شده بود. همه به فکر غواصان بودند، در دل همه آشوب بود که چه اتفاقی ممکن است برای آن­ها افتاده باد؟! آیا توانسته­اند از موانع عبور کنند و وارد مواضع دشمن شوند؟!



همه غرق در این افکار بودند که یک­دفععه صدای بیسیم درآمد. صدای حاج احمد امینی بود که حاج­قاسم را صدا می­زد. حاج احمد خبر داد که رسیده­اند و اجازه­ی آغاز عملیات را می­خواست. ولی حاج­قاسم گفت: نه، بقیه نرسیدند. او در برزخ گیرافتاده بود. از طرفی نیروهایش با دشمن درگیر شده بودند و از طرف دیگر چون بقیه نرسیده بودند اجازه­­­ی آغاز عملیات را نمی­دادند. چند دقیقه بعد با فرمان پیام حاج­محسن رضایی و رمز یا فاطمه­الزهرا عملیات آغاز شد. حاج­قاسم همم با تکرار رمز پشت بیسیم به نیروها اعلام کرد که کارشان را شروع کنند. زمین و زمان شروع به لرزیدن کرد. در سالروز فرمان امام برای لغو حکومت نظامی شاه، عاشقان سیرالی الله و بسیجی­های خمینی(ره) یکی از سخت­ترین عملیات در طول ۸سال دفاع مقدس را آغاز کردند _و به مدد نام مقدس حضرت زهرا(س) و اراده­ی الهی_ پیروز میدان نبرد شدند.



فاطمه حسن ­زاده
۱


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب