ما به همراه نیروهای حشد الشعبی در منطقهای در شهر «الانبار» عراق در یک محدودهی دو در سه کیلومتری گیر کرده و در محاصره داعش افتاده بودیم. وضعیت به شدت سخت و وحشتناک شده بود. نه راه در رو داشتیم، نه منفذ ارتباطی با غقبه. داعش چپ و راست روی سر ما خمپاره میریخت و آن جا را میزد. بچهها مقاومت میکردند، اما چون محاصره شده بودیم، منتظر نزدیک شدن نیروهای داعش و قیچی شدنمان بودیم. طوری شده بود که تقریباً همه کار را تمام شده میدانستیم و حتی وصیتنامههایمان را هم نوشتیم. خود من آن روز را روز آخر زندگیام می دانستم و هر چه به ذهنم آمد را به عنوان وصیت روی کاغذ نوشتم. همه منتظر بودند داعشیها برسند و کارمان را یک سره کنند.
ما چند تا بچههای ایرانی تصمیم گرفتیم این دم آخری پشت بیسیم فارسی با هم صحبت کنیم. نمیدانم چه شد که یکی از بچهها همین طور اتفاقی در بیسیم گفت: «من صدای حاج قاسم رو شنیدم! حاج قاسم داره میاد!» حالا اشتباهی شنیده بود یا هر چیز دیگر، نمیدانم. من هم دنبال حرف او را گرفتم و پشت بیسیم گفتم: «بچهها! حاج قاسم داره میاد.» من که گفتم، سه چهار نفر دیگر هم این را تکرار کردند و این خبر بین همه بچهها پیچید که حاج قاسم در راه است و دارد میآید.
داعش روی بیسیم ما شنود داشت. خدا شاهد است از زمانی که اسم حاج قاسم را پشت بیسیم بردیم و خبر از آمدنش دادیم، آتش دشمن به یک باره فروکش کرد. نه خمپارهای آمد و نه گلولهای شلیک شد. همه چیز به یک باره متوقف شد. تا چهار ساعت هیچ آتشی روی سر ما ریخته نشد. طی این چهار ساعت، مهمات به ما رسید. محاصره شکست. نیروهای خودی سر رسیدند و خط آزاد شد. تمام این اتفاقات فقط با بردن نام حاج قاسم رخ داد و معادله کاملاً به نفع ما تغییر پیدا کرد.
راوی: حسین سهرابی
«متولد مارس» جستاری در خاطرات دوستان و همرزمان شهید حاج قاسم سلیمانی/ برداشت آزاد/ص ۷۸.
۰
ما چند تا بچههای ایرانی تصمیم گرفتیم این دم آخری پشت بیسیم فارسی با هم صحبت کنیم. نمیدانم چه شد که یکی از بچهها همین طور اتفاقی در بیسیم گفت: «من صدای حاج قاسم رو شنیدم! حاج قاسم داره میاد!» حالا اشتباهی شنیده بود یا هر چیز دیگر، نمیدانم. من هم دنبال حرف او را گرفتم و پشت بیسیم گفتم: «بچهها! حاج قاسم داره میاد.» من که گفتم، سه چهار نفر دیگر هم این را تکرار کردند و این خبر بین همه بچهها پیچید که حاج قاسم در راه است و دارد میآید.
داعش روی بیسیم ما شنود داشت. خدا شاهد است از زمانی که اسم حاج قاسم را پشت بیسیم بردیم و خبر از آمدنش دادیم، آتش دشمن به یک باره فروکش کرد. نه خمپارهای آمد و نه گلولهای شلیک شد. همه چیز به یک باره متوقف شد. تا چهار ساعت هیچ آتشی روی سر ما ریخته نشد. طی این چهار ساعت، مهمات به ما رسید. محاصره شکست. نیروهای خودی سر رسیدند و خط آزاد شد. تمام این اتفاقات فقط با بردن نام حاج قاسم رخ داد و معادله کاملاً به نفع ما تغییر پیدا کرد.
راوی: حسین سهرابی
«متولد مارس» جستاری در خاطرات دوستان و همرزمان شهید حاج قاسم سلیمانی/ برداشت آزاد/ص ۷۸.
۰
نظر
ارسال نظر برای این مطلب