آنقدر خودم را درگیر زندگی کردم طوری که همه ی کارها رو سرم آوار شده است . کار خانه و زندگی و بچه و سرکار آرامشی نگذاشته و دلم لک زده برای یک لحظه آسایش… فقط در مارپیچ زندگی خودم میچرخم و با دنیای خوبان فاصله گرفتم.
چقدر غبطه میخورم به عاقبت نیکو و خیر
عاقبت خیر را خدا باید بنویسد به هرکسی هم نمی دهند و ما گرفتاران روزگار غبطه اش را میخوریم.
استادی میگفت: زرنگ باشید کار کوچک خودتان را بزرگ نشان بدهید، هرکاری میکنید گره اش بزنید به یه کار بزرگ تا کارشما هم بالا برود
خودتان را با بزرگترها درگیر کنید
مثل بادکنک کوچکی که درگیر باد و نسیم ها می شود و این طرف و آن طرف میرود اگر نخش را گره بزنی به بالن بزرگ توی آسمان اوج میگیرد
وقتی ایده حمایت از مشاغل خانگی و کوچک در جلسه آخر هفته مطرح شد… که سود کار را کمتر کنیم به حمایت از کسب و کارهای نوپا یاد همین نخ بادکنکم افتادم
سن ما قد نمیدهد به بزرگان تاریخ چشم ما تا همین بیست سال اخیر را دیده و به یاد دارد
من هم نخم را گره میزنم به بالن حاج قاسم… که بالن حاج قاسم طنابش را به سفینه النجاه محکم کرده و میگویم:#با_تو_عهد_میبندم برای رونق کسب و کارهای نوپا از سود کار کم کنم.
فریده حیدریان
۲
نظر
ارسال نظر برای این مطلب