مطالب

آسمان …


چهارشنبه , 13 بهمن 1400
 آسمان …
#ماکرمونیها دل‌مان که بگیرد، هیچ کاری نمی‌کنیم؛ سر می‌بریم به آسمان و تا آن آخرِ آخر، جایی را که نه تلسکوپ هابل دیده و نه تلسکوپ جیمز وب ‌خواهد دید، می‌بینیم و هوایش را یک‌نفس می‌کشیم توی ریه‌هامان.
اصلش، برای همین است که خانه‌ی خیلی از #ماکرمونیها هنوز حیاط دارد. برای این‌که وقتی عزیزمان می‌رود سفر و تا پشتِ در بدرقه‌اش می‌کنیم، در را که ببندیم، خودمان را وسطِ حیاط ببینیم و سر بگیریم سمتِ آسمان و تمامِ بغض‌مان را “آه” کنیم رو به آسمان.
#ماکرمونیها خیلی وقت‌ قبل‌ها، گوشه‌ی حیاطِ خانه‌مان کفتر داشتیم. کفترها بغ‌بغوشان که تمام می‌شد، پر می‌کشیدند توی آسمان. حالا فقط داش‌مشتی‌ها هنوز کفتر دارند توی خانه‌شان؛ آن‌هم توی اتاقک‌های روی پشت‌بام که کفتر اذیت نشود زیر نگاه‌های سنگین دیگران، تا زود برسند به آسمان. ولی وقتی یک دسته کفترِ سفید‌دم‌سیاه و پلنگ و سفیدپاک و پاپری و معلقی و زاغ و… توی آسمان می‌پرند، #ماکرمونیها سر برمی‌گردانیم سمتِ آسمان و کفترها را تا آن‌جا که بروند ‌پشتِ یک ساختمان، دنبال می‌کنیم. گاهی منتظر می‌مانیم تا از آن پشت‌ها بیرون بیایند و باز چشم می‌دوانیم دنبال کفترها.
خیلی وقت‌ها بچه‌مان را که گریه کند، که بهانه بگیرد، که بی‌تابی کند، که بی‌دلیل غر بزند، با نشان دادنِ کفترها آرام می‌کنیم. کفترها بهانه‌ی خوبی هستند که چشمِ بچه به آسمان بیفتد.
حتی #ماکرمونیها طیاره که توی آسمان ببینیم، سر برمی‌گردانیم به آسمان که ردش را دنبال کنیم تا پشتِ کوه‌های سیرچ یا جوپار محو شود. بعد، ردِ سفیدِ توی آسمان را که هر لحظه پهن‌تر می‌شود، نشان هم می‌دهیم که همه بدانند این گوشه‌ی آسمان یک خبرهایی بوده.
#ماکرمونیها از میانِ آن همه درخت، کاج و سرو را بیشتر از همه دوست داریم؛ چون خودشان را بیشتر به آسمان نزدیک می‌کنند. باغ‌شازده که می‌رویم، حسرتِ سروهای بلند را می‌خوریم. حتی دور تا دورِ شهر #ماکرمونیها را کوه گرفته که هر وقت دل‌مان بیشتر گرفت، زودتر به آسمان نزدیک شویم.
#ماکرمونیها بیشترتر که دل‌مان بگیرد، می‌رویم وسطِ کویر می‌نشینیم و شب را جایی بینِ زمین و آسمان صبح می‌کنیم.
#ماکرمونیها این‌قدر اهلِ آسمانیم که یک‌بار نیمه‌شب، توی فرودگاهِ بغداد، از وسطِ آسمان خدا، چند تا موشک آمد و بهترین آدمی را که می‌شناختیم، تکه‌تکه کرد.
بعد، آقا پیام دادند که ارواحِ شهدا او را با خودشان به آسمان بردند‌. فقط آقا می‌دانستند #ماکرمونیها چه‌قدر آسمان را دوست داریم. این را گفتند که هر وقت دل‌مان برای آن آقای غریب گرفت، به آسمان نگاه کنیم.
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
احمد ایزدی/ نویسنده
۵


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب