اینجا ، صفین !
نگاهم به حاجی افتاد . به طرف من می آمد پیش خودم گفتم حتما حاجی نمی خواهد از لحظه های خلوتش در میدان رزم سوریه تصویری بماند سریع دوربین را خاموش کردم تصمیم گرفتم فضا را عوض کنم تا از من نخواهد برداشت هایی راکه از ایشان ثبت کرده بودم حذف کنم نزدیک تر که شد رو به سردار گفتم : حاج آقا خیلی مخلصیم خسته نباشید … خودم را برای هر پاسخی آماده کرده بودم مثلا اینکه از ما فیلم نگیر یا حرف هایی از این دست …اما حاج قاسم در حالی که به فضای اطراف اشاره میکرد گفت : قدر بدونید ها اینجا منطقه صفینه …اینجا منطقه ایست که امیر المومنین در آن فضای تاریک وبد فتنه جنگید .این را گفت شروع کرد به قدم زدن … صحبت های حاجی را که شنیدم ذهنم مشغول شد در دلم گفتم نگاه کن که چگونه ایشان به عشق امیر المومنین در این منطقه قدم می زند وبا چه حسی می جنگد .
آغاز عملیات آزادسازی بوکمال – احمد عبدالرحیمی عکاس ومستند ساز
مثل بقیه
مراسم ترحیم پدر بزرگوار حاج قاسم بود و من به عنوان تصویر بردار در آنجا حاضر شدم در حال ضبط مراسم با دوربین فیلم برداری بودم که چشمم به حاج قاسم افتاد چندبار اشاره کرد تا نزدیکش بروم برایم سوال شده بود که حاجی برای گفتن چه حرفی به من اینقدر اصرار دارد دوربین را روشن گذاشتم و خودم را به ایشان رساندم بعدار سلام واحوال پرسی گفتند :خواهش می کنم به همکارانت بگو من هم یک آدمی هستم مثل بقیه مردم ایران این همه عکاس آمدید اینجا زحمت می کشید من را شرمنده خودتون می کنید … این همه فروتنی حاج قاسم برایم عجیب بود اینکه فردی مثل ایشان با اینهمه شهرت وآوازه چنین در خواستی را از من داشت ..
علی غفاری – عکاس
من را قاسم صدا بزنید چند روز بیشتر از نائل شدن ایشان به درجه سرلشکری نمی گذشت که قرار شد سفری به بندر عباس داشته باشند تالارشهید آوینی بندر عباس برای استقبال از حاج قاسم آماده شده بود مراسم شروع شد ومن پشت تریبون به سبب ارادتی که به ایشان داشتتم او را سر لشکر خطاب کردم بعر از اینکه سخنان من تمام شد نوبت به سخنرانی ایشان رسیدوقتی پشت
تریبون قرار گرفتند فرمودند : برادران عزیز من همان حاج قاسم هستم…من را همان حاج قاسم یا اصلا قاسم صدا بزنید خیلی بیشتر به دلم می نشیند.!
سردار رضا ترابی – هم رزم حاج قاسم سلیمانی
حق انگشتر
خانواده شهدا مدافع حرم با رهبری دیدار داشتند و بعد از اتمام نشست قرار بود برنامه ملاقاتی با حاج قاسم داشته باشیم سراپا شور وشوق بودم جمعیت زیادی حاضر شده بود بعد از اتمام سخنرانی حاج قاسم تعداد زیادی از خانواده ها و فرزندان شهدا گرد ایشان حلقه زدند تصمیم گرفتم خودم را میان جمعیت به ایشان برسانم و خواسته ام را بگویم کمی نزدیک شدم صدا زدم : حاج قاسم … حاج قاسم … صدایم به گوششان رسید و با جانم پاسخ من را دادند خودم رابه ایشان رساندم خیلی دوست داشتم که انگشتر ایشان را یادگاری داشته باشم گفتم حاج قاسم چه انگشتر زیبایی میشه این رو به من بدید ؟ لبخند زد وسرش را پایین انداخت ..در دلم خداخدا می کردم که آن انگشتر به دستم برسد دوباره گفتم : میشه این انگشتر رو داشته باشم ؟ انگستر را از دستش دراورد وباتاکید گفت انگشتر رو میدم بهت ولی حقش را ادا کنی ها …گفتی از مشهدی؟ برو حرم آقا امام رضا شهادت من رو از امام رضا بگیری… یادت نره ها …! مبهوت مانده بودم پذیرش چنین در خواستی برایم سخت بود چطور ممکن بود بتوانم شهادت کسی را از خدا بخواهم که امید ما برای رسیدن به پیروزی و آزاد سازی فلسطین بود …دویدم و خودم را به ایشان رساندم حرف هایم را تکرار کردم گفتم نمی توانم چنین دعایی را بکنم انگشتر را به خودتان برمی گردانم …گفتند :تاوقتی که محور مقاومت هست کسانی هم هستند که راه را ادامه دهند من دیگر توان نگاه کردن به فرزندان کوچک شهدا را ندارم.
زینب محرابی فرزند شهید مدافع حرم حسین محرابی
حاجی کجاست ؟
در سوریه رسم بود پس از فتح شهرها خانه هایی که نیروهای تکفیری خالی می کردند محل اسکان نیرو های مقاومت می شد یکی از آن خانه ها مرکز فرماندهی ومحل استقرار حاج قاسم بود .به طرف خانه رفتم شهید هادی کاظمی را دیدم که خارج از خانه کشیک میداد از ایشان پرسیدم حاج قاسم اینجاست ؟ پاسخ دادند بله داخل خانه هستند .وارد خانه شدم هرچه نگاه کردم وگشتم کسی را ندیدم با خودم گفتم پس حاجی کجاست مگر هادی به داخل خانه اشاره نکرد پس چرا کسی نیست دومرتبه برگشتم وبه هادی کاظمی گفتم : مارو سرکار گذاشتی ؟ من هرچه گشتم حاجی رو پیدا نکردم ، شهید کاظمی اشاره کرد به چادری که در حیاط آن خانه برپا شده بود و گفت حاجی داخل اون چادره …ومن متعجب شدم از اینکه ایشان اینقدر به فکر رعایت حدود شرعی بود در حالی که می توانست.از امکانات داخل خانه استفاده کند . احمد عبدالرحیمی –مستند ساز
فاطمه عبافیه
۰
نگاهم به حاجی افتاد . به طرف من می آمد پیش خودم گفتم حتما حاجی نمی خواهد از لحظه های خلوتش در میدان رزم سوریه تصویری بماند سریع دوربین را خاموش کردم تصمیم گرفتم فضا را عوض کنم تا از من نخواهد برداشت هایی راکه از ایشان ثبت کرده بودم حذف کنم نزدیک تر که شد رو به سردار گفتم : حاج آقا خیلی مخلصیم خسته نباشید … خودم را برای هر پاسخی آماده کرده بودم مثلا اینکه از ما فیلم نگیر یا حرف هایی از این دست …اما حاج قاسم در حالی که به فضای اطراف اشاره میکرد گفت : قدر بدونید ها اینجا منطقه صفینه …اینجا منطقه ایست که امیر المومنین در آن فضای تاریک وبد فتنه جنگید .این را گفت شروع کرد به قدم زدن … صحبت های حاجی را که شنیدم ذهنم مشغول شد در دلم گفتم نگاه کن که چگونه ایشان به عشق امیر المومنین در این منطقه قدم می زند وبا چه حسی می جنگد .
آغاز عملیات آزادسازی بوکمال – احمد عبدالرحیمی عکاس ومستند ساز
مثل بقیه
مراسم ترحیم پدر بزرگوار حاج قاسم بود و من به عنوان تصویر بردار در آنجا حاضر شدم در حال ضبط مراسم با دوربین فیلم برداری بودم که چشمم به حاج قاسم افتاد چندبار اشاره کرد تا نزدیکش بروم برایم سوال شده بود که حاجی برای گفتن چه حرفی به من اینقدر اصرار دارد دوربین را روشن گذاشتم و خودم را به ایشان رساندم بعدار سلام واحوال پرسی گفتند :خواهش می کنم به همکارانت بگو من هم یک آدمی هستم مثل بقیه مردم ایران این همه عکاس آمدید اینجا زحمت می کشید من را شرمنده خودتون می کنید … این همه فروتنی حاج قاسم برایم عجیب بود اینکه فردی مثل ایشان با اینهمه شهرت وآوازه چنین در خواستی را از من داشت ..
علی غفاری – عکاس
من را قاسم صدا بزنید چند روز بیشتر از نائل شدن ایشان به درجه سرلشکری نمی گذشت که قرار شد سفری به بندر عباس داشته باشند تالارشهید آوینی بندر عباس برای استقبال از حاج قاسم آماده شده بود مراسم شروع شد ومن پشت تریبون به سبب ارادتی که به ایشان داشتتم او را سر لشکر خطاب کردم بعر از اینکه سخنان من تمام شد نوبت به سخنرانی ایشان رسیدوقتی پشت
تریبون قرار گرفتند فرمودند : برادران عزیز من همان حاج قاسم هستم…من را همان حاج قاسم یا اصلا قاسم صدا بزنید خیلی بیشتر به دلم می نشیند.!
سردار رضا ترابی – هم رزم حاج قاسم سلیمانی
حق انگشتر
خانواده شهدا مدافع حرم با رهبری دیدار داشتند و بعد از اتمام نشست قرار بود برنامه ملاقاتی با حاج قاسم داشته باشیم سراپا شور وشوق بودم جمعیت زیادی حاضر شده بود بعد از اتمام سخنرانی حاج قاسم تعداد زیادی از خانواده ها و فرزندان شهدا گرد ایشان حلقه زدند تصمیم گرفتم خودم را میان جمعیت به ایشان برسانم و خواسته ام را بگویم کمی نزدیک شدم صدا زدم : حاج قاسم … حاج قاسم … صدایم به گوششان رسید و با جانم پاسخ من را دادند خودم رابه ایشان رساندم خیلی دوست داشتم که انگشتر ایشان را یادگاری داشته باشم گفتم حاج قاسم چه انگشتر زیبایی میشه این رو به من بدید ؟ لبخند زد وسرش را پایین انداخت ..در دلم خداخدا می کردم که آن انگشتر به دستم برسد دوباره گفتم : میشه این انگشتر رو داشته باشم ؟ انگستر را از دستش دراورد وباتاکید گفت انگشتر رو میدم بهت ولی حقش را ادا کنی ها …گفتی از مشهدی؟ برو حرم آقا امام رضا شهادت من رو از امام رضا بگیری… یادت نره ها …! مبهوت مانده بودم پذیرش چنین در خواستی برایم سخت بود چطور ممکن بود بتوانم شهادت کسی را از خدا بخواهم که امید ما برای رسیدن به پیروزی و آزاد سازی فلسطین بود …دویدم و خودم را به ایشان رساندم حرف هایم را تکرار کردم گفتم نمی توانم چنین دعایی را بکنم انگشتر را به خودتان برمی گردانم …گفتند :تاوقتی که محور مقاومت هست کسانی هم هستند که راه را ادامه دهند من دیگر توان نگاه کردن به فرزندان کوچک شهدا را ندارم.
زینب محرابی فرزند شهید مدافع حرم حسین محرابی
حاجی کجاست ؟
در سوریه رسم بود پس از فتح شهرها خانه هایی که نیروهای تکفیری خالی می کردند محل اسکان نیرو های مقاومت می شد یکی از آن خانه ها مرکز فرماندهی ومحل استقرار حاج قاسم بود .به طرف خانه رفتم شهید هادی کاظمی را دیدم که خارج از خانه کشیک میداد از ایشان پرسیدم حاج قاسم اینجاست ؟ پاسخ دادند بله داخل خانه هستند .وارد خانه شدم هرچه نگاه کردم وگشتم کسی را ندیدم با خودم گفتم پس حاجی کجاست مگر هادی به داخل خانه اشاره نکرد پس چرا کسی نیست دومرتبه برگشتم وبه هادی کاظمی گفتم : مارو سرکار گذاشتی ؟ من هرچه گشتم حاجی رو پیدا نکردم ، شهید کاظمی اشاره کرد به چادری که در حیاط آن خانه برپا شده بود و گفت حاجی داخل اون چادره …ومن متعجب شدم از اینکه ایشان اینقدر به فکر رعایت حدود شرعی بود در حالی که می توانست.از امکانات داخل خانه استفاده کند . احمد عبدالرحیمی –مستند ساز
فاطمه عبافیه
۰
نظر
ارسال نظر برای این مطلب