مطالب

یک تیر و سه نشان


پنج شنبه , 12 مرداد 1402
یک تیر و سه نشان

رسیدیم فرودگاه دمشق. هواپیما با تکان ه­ای بر زمین نشست. پله ­های هواپیما را یکی پس از دیگری از اوج تا فرودش، همراهی کردیم. به پای پله ­ی آخر که رسیدیم، پا بر خاک عراق نگذاشته، گفتند مسیر ۲۴ کیلومتری فرودگاه تا شهر بسته است. سردار همینطور که به راهش ادامه می­داد، محکم گفت: «یعنی چه؟ برویم آقا!» مرد قد بلند و سیه چرده، طوری می­ نمود که  از سوء تغذیه تا اکنون رنج کشیده. حرف هایش را ادامه داد.



جرئت دارید پا بگذارید توی جاده، از زمین و آسمان تیر سمتتان حواله می­شود.



زمانی بود که داعش بر عراق مسلط شده بود. حاج قاسم که مویی در این راه سپید کرده، در مواجهه با خطر و در دل دشمن رفتن، برایش چون آب خوردن راحت بود. خوب میشناختمش! گوشش بدهکار این حرف ها نبود. فوری گفت: «دو تا ماشین تندرو می­خوام.»  



ماشین­ ها آمدند. لحظه­ ای مکث را جایز ندید. خودش سوار ماشین جلویی شد، من هم نشستم توی ماشین دوم. سردار از جان گذشته بود، اما همیشه تمام حواسش به پشت سرش بود تا برای من اتفاقی نیفتد. ماشین حاجی از فرودگاه راه افتاد و به دقیقه نکشیده، سرعتش زیاد و زیادتر شد. کنار راننده نشسته بودم. ماشین از دید ما دورتر می­شد که او هم، پایش را گذاشت روی پدال گاز و سرعتش را بالا برد تا عقب نماند. سرعت بالا می­رفت و من همچون آدامس، خود را به صندلی چسبانده بودم که نگاهم افتاد به عقربه­ ی کیلومتر شمار. ایستاده بود روی عدد دویست! هر از چندگاهی دست و پا میزد تا خود را از قید و بند برهاند و بالاتر رود. همین که افتادیم توی تیررس داعشی­ ها، تیراندازی شروع شد. جاده را پرقدرت و بی­ وقفه می­ کوبیدند. هر چه داشتند ریختند. حسابی از خجالتمان درآمدند.



عقربه­ های کیلومتر شمار، از بند گسیخته شده بود! دستگیره­ های بالای سرم را طوری محکم گرفته بودم که گویی استخوان بند میانی، پوستش را می ­شکافت. دهانم خشک شده بود از نبودِ آب دهانی که تندتند قورت داده بودم. از وحشت زبانم نمی­ چرخید آیت الکرسی بخوانم. ماشین پر سرعت و با قدرت دل جاده را



می شکافت و ما می­رفتیم. تا برسیم جان به لب شدم.



حاج قاسم با یک تیر، سه نشان زد؛ هم به رزمنده­ ها دل و جرئت داد، هم جاده را باز کرد، هم روحیه تکفیری­ ها را بهم ریخت. اینگونه است مرد میدان بودن!  



راوی: شهید حسین پورجعفری (نقل از مرتضی حاج باقری)



منبع: دو نیمه ماه، تهیه شده در گروه آموزش ­های عمومی شبکه آموزش سیما



خدیجه بهرامی نیا
۰


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

دختر عزیز من آرامش من فدای آرامش آنان
سه شنبه , 25 اردیبهشت 1403

دختر عزیز من آرامش من فدای آرامش آنان

من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان
دوشنبه , 24 اردیبهشت 1403

من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان

ای چشم تو شیشه عمر من...
شنبه , 22 اردیبهشت 1403

ای چشم تو شیشه عمر من...

تلاش مذبوحانه
جمعه , 21 اردیبهشت 1403

تلاش مذبوحانه