آسمان تاریک است. توی شهر انگار هیچکس زنده نیست. سکوت است و سیاهی. پوست شکمم طوری بالا و پایین میشود انگار تویش کانگورویی میپرد. ملحفه را کنار میزنم. دست میکشم روی دیوارها تا خودم را میرسانم به آشپزخانه. کلید سفید دوتایی را میزنم. با لیوان آب توی دستم روی مبل مینشینم. قرآن سبز کوچکم را سمت نور آشپزخانه میگیرم. چشم میبندم و قرآن را باز میکنم:
«وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ ۚ وَحَسُنَ أُولَٰئِكَ رَفِيقًا»
صفحه را تا انتها میخوانم و آب را فوت میکنم. لیوان را سمت دهانم میبرم و دکمهی قرمز کنترل تلویزیون را فشار میدهم. دکمهی منفی صدا را تند تند میزنم. صدا به صفر میرسد. دایرههای قرمز پایین صفحه که از کوچک به بزرگ در رفت و آمد است چشمم را به سمت خودش میبرد. زیر نویس میگوید حاج قاسم سلیمانی شهید شد. لباس سیاه مجری شبکه هم. تیری توی سرم رد میشود. شبکههای دیگر را هم میبینم. همه همین را می گویند. شقیقهام نبض برمیدارد. دستهام میشوند دو گلولهی یخ. فکر میکردم دست مرگ کوتاهتر از آن باشد که به ابر قهرمانی مثل او برسد. شوری اشک روی لب، شبم را تلخ میکند. پسرم توی شکم آرام گرفته است. صدا را بلندتر میکنم. مجری میگوید توی سیاهی شب که خوابی امن نصیب ماست او تکه تکه شد. بغضم میترکد. با دست راستم دهانم را فشار میدهم که هقهقم بلند نشود.
آن شب آغاز قصهای شد که سالها روایت نشده بود.
وقتی برای بار چندم کسی را واسطه میکنند که از او بنویسند، میگوید: تا زنده ام نه.
بعد از آن شب اما کلمهها باید آن همه هیبت و شجاعت را به دوش بکشند تا در تاریخ ثبت کنند. تا ماندگار شود آن همه مهر و لطافت زیر پوست دلاوری مرد میدانمان.
«ژنرال» کتابی است که شما را کنار دوستان و همرزمان و خانوادهی شهید مینشاند تا گوش باشید برای از او شنیدن. چشم باشید برای از او خواندن.
محمدرضا مردانیان در ۲۲۸ صفحه به کمک نشر مانیان از مستندات، کتابها و راویان مختلف خاطره گذاشته در سبدش. دستی سر و رویشان کشیده و روایتگونه و با زبانی صمیمی به شما تحویل میدهد.
از شبی که به جای پدر شهیدِ تازه دامادی در مراسم عقدش حاضر میشود، گفته است تا دادن انگشتر یادگاری به دخترهای کم حجاب. از رایزنی با سرکردهی اراذل که به جای سلاح، ابزار کشاورزی دستشان بدهد تا هممجلسی با سید حسن نصرالله و عماد مغنیه برای قطع دست صهیون. از زیر آفتاب سوریه عرق ریختن تا چشم در چشم داعش بودن در عراق. از دلتنگی دوستان بعد از شهادت تا دوباره یتیم شدن بچههای شهدا.
«ژنرال» حاصل بررسی۲۰۰۰ صفحه از منابع مختلف است؛ که شامل بیانات و سخنرانیها، خاطرات نزدیکان و همکاران سردار است. استفاده از منابع متعدد توانسته ابعاد جامعتری از شخصیت حاج قاسم نشان دهد. انتهای کتاب را تصاویری کمتر دیده شده از سردار در بر میگیرد، که جذابیت کتاب را بیشتر میکند.
کتاب را نه فقط به علاقهمندان به سیاست، بلکه به کسانی هم که آشنایی عمیقی با مفاهیم نظامی و سیاسی ندارند توصیه میکنم. ژنرال برای کسانی نوشته شده که میخواهند حاج قاسم را ورای روایتهای رسانهای و تیترهای خبری بشناسند. علاقهمندان به تاریخ معاصر ایران و جبههی مقاومت از خواندن کتاب لذت میبرند.
فاطمه اِکرارمضانی
«وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ ۚ وَحَسُنَ أُولَٰئِكَ رَفِيقًا»
صفحه را تا انتها میخوانم و آب را فوت میکنم. لیوان را سمت دهانم میبرم و دکمهی قرمز کنترل تلویزیون را فشار میدهم. دکمهی منفی صدا را تند تند میزنم. صدا به صفر میرسد. دایرههای قرمز پایین صفحه که از کوچک به بزرگ در رفت و آمد است چشمم را به سمت خودش میبرد. زیر نویس میگوید حاج قاسم سلیمانی شهید شد. لباس سیاه مجری شبکه هم. تیری توی سرم رد میشود. شبکههای دیگر را هم میبینم. همه همین را می گویند. شقیقهام نبض برمیدارد. دستهام میشوند دو گلولهی یخ. فکر میکردم دست مرگ کوتاهتر از آن باشد که به ابر قهرمانی مثل او برسد. شوری اشک روی لب، شبم را تلخ میکند. پسرم توی شکم آرام گرفته است. صدا را بلندتر میکنم. مجری میگوید توی سیاهی شب که خوابی امن نصیب ماست او تکه تکه شد. بغضم میترکد. با دست راستم دهانم را فشار میدهم که هقهقم بلند نشود.
آن شب آغاز قصهای شد که سالها روایت نشده بود.
وقتی برای بار چندم کسی را واسطه میکنند که از او بنویسند، میگوید: تا زنده ام نه.
بعد از آن شب اما کلمهها باید آن همه هیبت و شجاعت را به دوش بکشند تا در تاریخ ثبت کنند. تا ماندگار شود آن همه مهر و لطافت زیر پوست دلاوری مرد میدانمان.
«ژنرال» کتابی است که شما را کنار دوستان و همرزمان و خانوادهی شهید مینشاند تا گوش باشید برای از او شنیدن. چشم باشید برای از او خواندن.
محمدرضا مردانیان در ۲۲۸ صفحه به کمک نشر مانیان از مستندات، کتابها و راویان مختلف خاطره گذاشته در سبدش. دستی سر و رویشان کشیده و روایتگونه و با زبانی صمیمی به شما تحویل میدهد.
از شبی که به جای پدر شهیدِ تازه دامادی در مراسم عقدش حاضر میشود، گفته است تا دادن انگشتر یادگاری به دخترهای کم حجاب. از رایزنی با سرکردهی اراذل که به جای سلاح، ابزار کشاورزی دستشان بدهد تا هممجلسی با سید حسن نصرالله و عماد مغنیه برای قطع دست صهیون. از زیر آفتاب سوریه عرق ریختن تا چشم در چشم داعش بودن در عراق. از دلتنگی دوستان بعد از شهادت تا دوباره یتیم شدن بچههای شهدا.
«ژنرال» حاصل بررسی۲۰۰۰ صفحه از منابع مختلف است؛ که شامل بیانات و سخنرانیها، خاطرات نزدیکان و همکاران سردار است. استفاده از منابع متعدد توانسته ابعاد جامعتری از شخصیت حاج قاسم نشان دهد. انتهای کتاب را تصاویری کمتر دیده شده از سردار در بر میگیرد، که جذابیت کتاب را بیشتر میکند.
کتاب را نه فقط به علاقهمندان به سیاست، بلکه به کسانی هم که آشنایی عمیقی با مفاهیم نظامی و سیاسی ندارند توصیه میکنم. ژنرال برای کسانی نوشته شده که میخواهند حاج قاسم را ورای روایتهای رسانهای و تیترهای خبری بشناسند. علاقهمندان به تاریخ معاصر ایران و جبههی مقاومت از خواندن کتاب لذت میبرند.
فاطمه اِکرارمضانی
نظر
ارسال نظر برای این مطلب