مطالب

کار فوری قبل از عملیات


سه شنبه , 2 خرداد 1402
کار فوری قبل از عملیات

به روز عملیات نزدیک می‌شدیم. بین همه لشکر ولوله بود. جلسه‌های پی‌درپی‌ برای هماهنگی تأمین نیرو و اسلحه و تعیین زمان عملیات برگزار می‌شد. حاج‌قاسم فرمانده لشکر بود و روز و شب نداشت. نزدیک اذان بود و من داشتم با آب گرمی که از صبح در منبع آب، آفتاب به آن تابیده بود وضو می‌گرفتم که صدایم کردند: «از مرکز پیام خبر اومده که حاجی کارت داره.» مسح پا را کشیدم. بندهای پوتین را محکم بستم و دوان‌دوان خودم را رساندم به مقر تاکتیکی لشکر. با خودم فکر می‌کردم چه کار مهمی ممکن است پیش آمده باشد که حاجی این طور فرستاده دنبالم. به مقر که رسیدم حاج‌قاسم و چهارده‌پانزده نفر از افراد رده بالای لشکر مشغول نماز بودند. من هم کنارشان ایستادم و صبر کردم تا نماز تمام شود و بروم پیش حاجی. بعد از نماز حاج‌‌قاسم رویش را برگرداند و تا من را دید،‌ لبخندی زدی. پیش خودش جایی برایم باز کرد و دعوت کرد که کنارش بنشینم. پرسید: «صدفی می‌دونی چه ایامیه؟» چشمم افتاد به پارچه سیاه رنگ‌پریده‌ای که به دیوار نصب شده بود. مکثی کردم. یاد قبر گمشده حضرت زهرا(س) افتادم و جواب دادم: «بله حاجی! ایام فاطمیه است.» دستش را روی شانه‌ام گذاشت. لبخند محزونی زد و از من خواست همان جا برایشان روضه بخوانم. تا خواستم بگویم آمادگی ندارم یا باشد برای شب‌های بعد، دیدم همه بلند شده‌ و دوبه‌دو رو‌به‌روی هم ایستاده‌اند و منتظر روضه من هستند. شعرهایی که بلد بودم بیت‌بیت در ذهنم زنده شده و روی زبانم جاری می‌شدند. صدای گریه و سینه‌زنی نزدیک دو ساعت از مقر بلند بود و من غبطه خوردم به حال فرمانده‌ای که حتی در اوج عملیات هم روضه حضرت زهرا(س) را فراموش نمی‌کند.



فاطمه‌السادات شه‌روش
۰


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

دختر عزیز من آرامش من فدای آرامش آنان
سه شنبه , 25 اردیبهشت 1403

دختر عزیز من آرامش من فدای آرامش آنان

من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان
دوشنبه , 24 اردیبهشت 1403

من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان

ای چشم تو شیشه عمر من...
شنبه , 22 اردیبهشت 1403

ای چشم تو شیشه عمر من...

تلاش مذبوحانه
جمعه , 21 اردیبهشت 1403

تلاش مذبوحانه