روضه های زیادی برای حاج قاسم خوانده بودم،اما یکبار که برای قرائت دعای عرفه در کربلای معلی حضور داشتم، تماس گرفت و با حالتی متواضعانه گفت:اگه خسته نمیشی،میخوام روضه ای برام بخونی.گفتم: این افتخار بزرگیه که برای شما روضه بخونم.به همراه جمعی بر فراز گنبد حرم امام حسین علیه السلام رفتیم.دیدم حاج قاسم آنجاست و ابومهدی المهندس نیز در حال قرائت زیارت عاشوراست.حدود دو ساعت و نیم که دعا و روزه خواندم، شانه های حاج قاسم میلرزید.روضه که تمام شد به ابومهدی گفت:جلو بایست تا نماز بخونیم.او با گریه گفت که قبول نمیکنه،جلوتر از حاج قاسم بایسته و نماز بخونه.سردار گفت: من به تو میگم بخون.نماز را به امامت ابومهدی خواندیم.در طول نماز هم شانه های حاج قاسم میلرزید.به همراهانم گفتم، بی خود نیست که تمام ابرقدرتها از این مرد میترسند، به جای دیگری وصل است…
محمدرضا طاهری مداح اهل بیت
۱
نظر
ارسال نظر برای این مطلب