در ماههای ابتدایی جنگ ایران و عراق، «حسن باقری» معاون ستاد عملیات جنوب متوجه ضعف نیروهای داوطلب اعزامی به جبهه میشود. بیشترشان آمادگی رزم و جنگ به معنای واقعی کلمه را نداشتند. آن زمان نیروهای داوطلب قبل از عزیمت به جبهه، در شهرها آموزش میدیدند و آنطور که باید مهارت جنگیدن نداشتند. از طرفی تجربهی عملیاتهای حدفاصل فتح خرمشهر تا فتح فاو، موجب عدم توفیق جمهوری اسلامی ایران در تأمین کامل اهداف و تثبیت منطقه تصرفشده بود. به همین دلیل انجام عملیات و سپس عقبنشینی پس از چند روز، به یک عادت نامطلوب تبدیلشده بود. بروز چنین رویدادهایی موجب شد تا حسن باقری استراتژی جدیدی را برای جنگ تدوین کند تا نیروهای مردمی را سامان دهد. باقری، مربیهای آموزشی سراسر کشور را به مدت سه ماه در جنگ فراخواند تا میدان را از نزدیک ببینند و براساس این نیازمندی، به نیروها آموزش دهند. یکی از مربیهای آموزشی که آمد، قاسم سلیمانی بود. شروع اولین ماموریت حاج قاسم منجر به تشکیل لشگر ثارالله کرمان شد که نقش درخشانی در عملیات والفجر ۸ ایفا کرد.
حاج قاسم پس از ورود به خوزستان در جبههی کرخه کور زیر نظر علی هاشمی کار خود را آغاز کرد و به دعوت حسن باقری مسئولیت نیروهای کرمان در جبهه کرخه کور را برعهده گرفت. در خاطرات شفاهیای که از حاج قاسم سلیمانی مانده، نکات قابل توجهی وجود دارد: «مدتی از حضورم در خط گذشته بود. اسم خط، جبههی شوش، خط ثارالله بود. علت این که نام ثارالله را برای آن خط انتخاب کرده بودند، از حجم زیاد شهادتهایی بود که آنجا انجام میگرفت. جبههی بسیار پرتحرکی بود و دشمن آتش زیادی آنجا میریخت و چون خط تازه به وجود آمده بود، مجموعاً تلفات زیاد بود. وقتی من به آنجا رفتم، سومین مسئول خط به شهادت رسیده بود. بعد از اینکه جبهه شوش تقریباً تثبیت شد، من به مقر گلف فراخوانده شدم. به اتفاق سردار غلامعلی رشید و حسن باقری و محمدجعفر اسدی که جمعاً چهار نفر بودیم، با تویوتای قهوهای رنگی که حسن داشت، غنیمت جنگ بود و خودش هم رانندگی میکرد، به طرف جبهههای دشت عباس رفتیم. راه اصلی دشت عباس از پل نادری یا به تعبیر خوزستانیها از جسر نادری میگذشت.
نرسیده به دزفول، جادهای بود که از کنار فرودگاه اضطراری بالای شوش جدا میشد و به طرف دشت عباس و عین خوش و دهلران میرفت؛ ولی چون این منطقه تا کنار رودخانه کرخه دست دشمن بود، ما بالاجبار باید از جاده پلدختر میرفتیم. نرسیده به پلدختر منطقهای به نام پاعلم بود که از ارتفاعات بسیار سخت بلند منطقه، احتمالاً لرستان محسوب میشد و از این طریق به سمت جبهه دشت عباس میرفتیم. آن روز تا دوکوهه با یک ماشین رفتیم و از دوکوهه با یک لندکروز، سه نفری به سمت تی شکن رفتیم. روی ارتفاعات تی شکن دیدگاهی وجود داشت. آن روز نتوانستیم دقیق تشخیص بدهیم که «چاه نفت» کجاست. درست یادم هست رشید دقیقاً دستش توی جیب اورکتش بود. چرخید به سمت ارتفاع و گفت: «آن ارتفاع را میبینی؟» گفتم: «بله.» گفت: «این چاه نفت است. برو آنجا را تحویل بگیر.» البته من «سنگ بهرام» را دیدم نه چاه نفت را؛ چون خیلی ارتفاعات شبیه هم بود.ناهار را نزد بچههای تیپ امام حسین(ع) خوردیم. آنها نیروهای اطلاعاتی خودشان را مستقر کرده بودند و در دالپری مشغول کار بودند. همگی نزد آنها رفتیم و بعد از ناهار، وقتی خداحافظی کردم، با یکی از ماشینهای بین راهی رفتم و از نزدیک، چاه نفت را دیدم.
در هر حال، جبهه دشت عباس به من واگذار شد. جبهه شاوریه به احمد متوسلیان، جبهه عین خوش به «حسین خرازی» و جبهه تا مقابل شوش تقریباً بین شش تا هفت نفر از بچههایی که تقریباً جوان بودند و بین ۲۱ تا ۲۳ سال سن داشتند، تقسیم شد. محور عین خوش را خرازی، دشت عباس را من، محور شاوریه را متوسلیان و گذر مقابل پل نادری را «رئوفی» تحویل گرفت و تا پایین، محورهای عملیاتی ادامه داشت که پایین مقابل شوش، مرتضی و «احمد کاظمی» بودند.
بعد از تحویل گرفتن جبهه دشت عباس، طبیعتاً تنها بودم و حتی یک ماشین که بتوانم با آن برگردم، وجود نداشت. ناچار سوار ماشینهای بین راه که بچههای جبهه تردد میکردند، شدم و به دزفول آمدم. از دزفول به اهواز و بلافاصله به کرمان آمدم. تعدادی از کادرهای با سابقه جبهه را که در عملیاتهای مختلف مثل ثامن الائمه و طریق القدس و عملیاتهای قبل از آن در جبهه سوسنگرد و حمیدیه انجام گرفته بود، حضور داشتند، در ذهن خودم شناسایی کرده بودم و سابقه آشنایی قبلی هم در بحث جنگ با خیلیها داشتم، مثل شهید کازرونی، اقای بنی اسدی و منصور همایون فر و من منصور را نمیشناختم. آن موقع بیشتر بچهها را بنی اسدی معرفی میکرد. تقریباً ۱۰ تا ۱۲ نفر از بچهها را یک به یک پیدا کردم و با آنها صحبت کردم. این اولین مرکزیت بچههای کرمان بود که داشت به وجود میآمد. صحبت تشکیل تیپ اصلاً نبود. صحبت از تشکیل نیروهای کرمان بود و گرفتن جبهه برای کرمان. اساسش این بود که نیروهای کرمان بیایند جبهه دشت عباس را تحویل بگیرند. حسن باقری پرسید: «شما میتوانید این کار را بکنید؟» گفتم: «بله.» گفت: «این سازمان و ساختار را برای بچههای کرمان شکل بدهید تا در جبههها پراکنده نباشند.»
ولی بین خود بچههای کرمان یک بحثهایی داشتیم. بچههای کرمان عمدتاً در جبهههای مختلف پراکنده مشغول فعالیت بودند؛ یعنی بخشی در کردستان و بخشی در جبهههای خوزستان. در حداقل دو یا سه نقطه به صورت پراکنده مشغول فعالیت بودند. این پراکندگی نمیتوانست رشد مناسبی را در ابعاد کیفی برای نیروهای خلاق استان کرمان فراهم کند. در حالی که میدانستیم در بین بچهها، دهها نفر از فرماندهان لایق و ارزشمند وجود دارد که میتواند تاثیر محوری و اساسی در صحنه کلّ جنگ داشته باشد. به همین منظور، این انگیزه تیپ ثارالله را با جدّیت دنبال کردیم و تیپ ثارالله به وجود آمد. آن موقع، جنگ فقیر بود. هنوز یک تدارکات یا لجستیک قوی در جنگ شکل نگرفته بود. جبههها عموماً در محرومیت خاصی بودند. با فرماندار آن زمان کرمان صحبت کردم و ایشان از مجموعه استان، دو خودرو برای ما تدارک دید و همراه ما کرد. یکی جیپ شهباز معمولی بود و یک پیکان استیشن که از قبل داشتیم و از آن در جبهه سوسنگرد استفاده کردیم. همین پیکان را وقتی ما مقابل مسجد جامع پارک میکردیم، به قدری تیر و ترکش خورده بود و مثل آبکش شده بود که مردم به تماشای آن میآمدند. این دو دستگاه خودرو، تنها دارایی ما بود که با آن به عنوان امکانات خودرویی خودمان، تیپ ثارالله را راه اندازی کردیم. محل استقرار اولیه ما «دوکوهه» بود. در آنجا، قبل از اینکه بچههای تیپ محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) مستقر شوند، بچههای تیپ امام حسین(صلوات الله علیه) مستقر شده بودند. وقتی ما نیروها را به دوکوهه آوردیم، هنوز امکانات،
آشپزخانه، سلاح و مهمات نداشتیم. تغذیه و تسلیحات ما را تیپ امام حسین(صلوات الله علیه) تأمین میکرد. غذای ما را آنها میدادند. بعد هم قرار شد تسلیحات ما را هم بدهند. بعد خودمان آرام آرام خودکفا شدیم. آنجا کسی ما را به عنوان تیپ به رسمیت نمیشناخت. این جا را به عنوان عقبهی اصلی و محل آموزش نیروها و پشتیبان اصلی قرار دادیم. بعد روی ارتفاعات چاه نفت، قرارگاه اصلی خودمان را دایر کردیم. چادرها را به عنوان محل استقرار بعدی نیروها روی همین تپه برقرار کردیم. کلمهی «ثارالله» را از همان خط ثارالله شوش گرفتیم. بسیار کلمه مبارک و ارزشمندی بود. طبیعتاً تمام دوستانی که جبهه های مختلف را تحویل گرفته بودند، سازمان رزم را برای جبهه سازمان دادند و هر کدام نامی انتخاب کردند. ما هم کلمه مبارک و مطهر «ثارالله» را برای بچههای کرمان انتخاب کردیم که بعداً مهر دادند. عدد دادند. عدد۴۱ را قرارگاه بعداً به ما داد.»
بعد از تشکیل لشگر ثارالله عملیات «طریقالقدس» نخستین عملیاتی بود که نیروهای کرمانی در یک قالب و شکل مخصوص خود در آن حضور داشتند. در آن عملیات، عنوان قاسم سلیمانی، «فرمانده نیروهای کرمان» در تیپ «۲۵ کربلا» بود. عملیات طریقالقدس آذر ماه ۱۳۶۰ و پس از عملیات موفقیتآمیز «ثامنالائمه» که به شکست حصر آبادان انجامید، آغاز شد. میدان عملیات «طریقالقدس» غرب خوزستان و منطقه عمومی سوسنگرد بود که هدف از آن، آزادسازی شهر «بستان» و سهولت دسترسی نیروهای ایرانی به «هور الهویزه» بود.
این عملیات در سلسله عملیاتهای موفقیتآمیزی بود که از اواخر ۱۳۵۹ و اوایل ۱۳۶۰ آغاز شده بود که عملیات «الی بیتالمقدس» و آزادسازی «خرمشهر» در خرداد ۱۳۶۱ بزرگترین دستاورد نظامی ایران در آن سالها محسوب میشود. پس از آزادسازی خرمشهر، عملیات «رمضان» صورت گرفت که نوار عملیاتهای موفق در جبهه ایران را قطع کرد و ذهنیتهای موجود درباره توانایی و قدرت تهاجمی و دفاعی ایران را تغییر داد.
سردار قاسم سلیمانی با پایان جنگ، در همان فرماندهی لشکر ۴۱ ثارالله باقی ماند و به مقابله با قاچاقچیان مواد مخدر در منطقه استحفاظی این لشکر پرداخت تا اینکه سال ۱۳۷۶، فرماندهی لشکری که خود، موسس آن بود را واگذار کرد تا در قامت فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران، راهی ماموریتهایی خارج از مرزهای ایران شود.
فاطمه مرادی
۱
نظر
ارسال نظر برای این مطلب