مطالب

وضو با آب فرات


یکشنبه , 26 شهریور 1402
وضو با آب فرات

بر بلندی تپه‌ای ناشناس، از سرزمین خسته‌ی عراق نشسته است. به دیوار کوتاهی که شاید حکم سنگر دارد تکیه داده. گرمای نگاه و اطمینان کلامش آرامشی  ژرف به دل آدم می اندازد. وسعت نگاه حاج قاسم وجود خبرنگار را در بر می‌گیرد.



خبرنگار می پرسد:« حاج آقا تمام شد الحمدالله؟»



سردار می‌گوید:« نه. هنوز شروعشه. یک مرحله از سختی‌اش تموم شد.» جذبه‌ی نگاهش همچنان به مخاطب شوق سخن گفتن می‌دهد.  خبرنگارمی‌گوید:« چون گفتن توی آب فرات وضو گرفتید، و برگشتید.»



 سردار حرفش را تکرار می‌کند:« این یک مرحله سختی‌اش بود. دعا کنید. خدا قبول کند.»



 خبرنگاراما دست بردار نیست. می‌پرسد:«حاج آقا اینا از این‌جا برن شهر‌های جنوبی ایمن میشن؟»



سردار پاسخ می‌دهد:« این بزرگترین، و سخت‌ترین، عملیات ماست.» گرمای نگاهش روی دست هایش متمرکز می‌شوند. و شاید انگشتری که، میراث یک ملت شد. ادامه می دهد: « خدا کمک کنه تموم میشه. »



خبرنگار:« خسته نباشید.»



سردار نگاه مهربانش را به خبرنگار می‌دوزد،  لبخند میزند، و می‌گوید: «خداحافظ شما.»



زهره مؤمنیان
۰


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب