بنا به شرایط شغلی همسرم، نقل مکان کرده بودیم به یکی از استانهای جنوبی. من معلم دبستان بودم و طبق انتقالی که برایم خورده بود، پایه سوم ابتدایی را در یکی از مدارس دخترانه شهر تدریس میکردم. شرایط کاریام با چیزی که در تهران میگذراندم، بسیار متفاوت بود. با چالشهای جدیدی مواجه بودم.
در کلاسی که داشتم، دانشآموزان شيعه و سنی باهم بودند. گاهی اختلافات عقیدتی بین بچهها بالا میگرفت. اکثر مواقع بچهها را به همدلی سوق میدادم، و یادآوری میکردم همگی مسلمان یک پیامبر هستیم؛ و باید از تفرقه دوری کنیم.
مدتی به همین روال گذشت تا اینکه زمان جشن تکلیف بچهها، و آموزش وضو و نماز رسید. تفاوت عقیدتی اینجا خیلی به چشم میآمد. من از دوستانم طریقه درست وضوی اهل سنت را یاد گرفته بودم؛ تا برای دانش آموزان اهل سنت وضوی خودشان را یاد بدهم. و برای شیعیان هم آموزش خودشان.
چند جلسه از کلاس به همین روال گذشت؛ تا یکی از معلمان پايههای بالاتر متوجه شرایط کلاس بنده شدند. ایشان به شدت مرا سرزنش کردند، و گفتند: «باید مذهب شیعه را بین بچهها تبلیغ کنم و تشویقشان کنم از همین سن گامی برای شيعه شدن بردارند.»
میدانستم دانشآموزانم تحت تاثیرم هستند؛ و میتوانم رویشان اثر بگذارم. اما قطعا این کار عواقبی را هم به همراه داشت. هرچند از درست یا غلط بودن کار اطمینان نداشتم. چند روزی درست و غلط کار را بالا پایین کردم. میدانستم که «حضرت آقا» بر اتحاد و همدلی بین مذاهب تاکید دارند.
برای اطمینان از تصمیم درست، مسئله را با همسرم درمیان گذاشتم، و مشورت گرفتم. همسرم گفتند:
«خاطرهای از حاج قاسم هست که در فرودگاه دمشق، همراه با تعدادی از دوستان و همراهانشان نماز جماعت میخواندند. نماز اول که تمام میشود، حاج قاسم به همراهانشان میگویند: «نماز دوم را با تاخیر بخوانید.» همراهان ایشان بیچون و چرا بلند میشوند. بعد متوجه میشوند عدهای از اهل سنت آمدهاند به نمازخانهی فرودگاه. گروهی که اهل سنت بودند نمازشان را اقامه میکنند. وقتی علت را از حاج قاسم جویا میشوند؛ ایشان میگویند: «اهل سنت روی اول وقت بودن نماز حساسیت بیشتری دارند.»»
با شنیدن این خاطره از حاج قاسم، نسبت به تصمیمم مطمئنتر شدم. از روز بعد نماز و آموزش وضو در مدرسه را، طبق شرایط قبلی پیش بردم. سعی کردم به دانشآموزانم هم یاد بدهم که، به مذهب هم احترام بگذارند. و افق نگاهشان «وحدت ملی» باشد. درست مثل حاج قاسم، که برای دفاع از جان و ناموس مردم، نگاهی به شيعه یا سنی بودن آنها نمیکرد.
رقیه پورحنیفه
در کلاسی که داشتم، دانشآموزان شيعه و سنی باهم بودند. گاهی اختلافات عقیدتی بین بچهها بالا میگرفت. اکثر مواقع بچهها را به همدلی سوق میدادم، و یادآوری میکردم همگی مسلمان یک پیامبر هستیم؛ و باید از تفرقه دوری کنیم.
مدتی به همین روال گذشت تا اینکه زمان جشن تکلیف بچهها، و آموزش وضو و نماز رسید. تفاوت عقیدتی اینجا خیلی به چشم میآمد. من از دوستانم طریقه درست وضوی اهل سنت را یاد گرفته بودم؛ تا برای دانش آموزان اهل سنت وضوی خودشان را یاد بدهم. و برای شیعیان هم آموزش خودشان.
چند جلسه از کلاس به همین روال گذشت؛ تا یکی از معلمان پايههای بالاتر متوجه شرایط کلاس بنده شدند. ایشان به شدت مرا سرزنش کردند، و گفتند: «باید مذهب شیعه را بین بچهها تبلیغ کنم و تشویقشان کنم از همین سن گامی برای شيعه شدن بردارند.»
میدانستم دانشآموزانم تحت تاثیرم هستند؛ و میتوانم رویشان اثر بگذارم. اما قطعا این کار عواقبی را هم به همراه داشت. هرچند از درست یا غلط بودن کار اطمینان نداشتم. چند روزی درست و غلط کار را بالا پایین کردم. میدانستم که «حضرت آقا» بر اتحاد و همدلی بین مذاهب تاکید دارند.
برای اطمینان از تصمیم درست، مسئله را با همسرم درمیان گذاشتم، و مشورت گرفتم. همسرم گفتند:
«خاطرهای از حاج قاسم هست که در فرودگاه دمشق، همراه با تعدادی از دوستان و همراهانشان نماز جماعت میخواندند. نماز اول که تمام میشود، حاج قاسم به همراهانشان میگویند: «نماز دوم را با تاخیر بخوانید.» همراهان ایشان بیچون و چرا بلند میشوند. بعد متوجه میشوند عدهای از اهل سنت آمدهاند به نمازخانهی فرودگاه. گروهی که اهل سنت بودند نمازشان را اقامه میکنند. وقتی علت را از حاج قاسم جویا میشوند؛ ایشان میگویند: «اهل سنت روی اول وقت بودن نماز حساسیت بیشتری دارند.»»
با شنیدن این خاطره از حاج قاسم، نسبت به تصمیمم مطمئنتر شدم. از روز بعد نماز و آموزش وضو در مدرسه را، طبق شرایط قبلی پیش بردم. سعی کردم به دانشآموزانم هم یاد بدهم که، به مذهب هم احترام بگذارند. و افق نگاهشان «وحدت ملی» باشد. درست مثل حاج قاسم، که برای دفاع از جان و ناموس مردم، نگاهی به شيعه یا سنی بودن آنها نمیکرد.
رقیه پورحنیفه
نظر
ارسال نظر برای این مطلب