ساعت سه بامداد به برادر خانمش محمودنامجو گفته بودیم بریم گلزار شهدا…در قسمت تاریک گلزار به نماز ایستاده بود.محمود میگوید:دیدم پیرزنی در اون وقت شب به سمت ما میاد و کمک مالی میخواد.برای احتیاط بهش گفتم:جلو نیاتوی جیبم پنجاه هزارتومان پول داشتم که کسی از اون خبر نداشت، ولی بهش ندادم…نمازش که تموم شد ،گفت: محمود پنجاه هزارتومانو به ایشون بده.تعجب کردم که از کجا میداند این عبادت ها و سخاوت های شبانه،انرژی حرکت حاج قاسم را در روز تأمین میکرد…
نقل از :محمدرضا حسنی دوست وهمرزم شهید
۱
نظر
ارسال نظر برای این مطلب