مطالب

هیچ


چهارشنبه , 24 اسفند 1401
هیچ

در جلسه تقدیر از ابومهدی المهندس در مسجد مقدس جمکران، او دست‌خالی نیامده بود. پرچم متبرک حرم عسکریین، همراهش بود. بعد از بازپس‌گیری سامراء در جریان حمله داعش، این پرچم به او رسیده



بود. رندی کرده و از او خواستم آن را به من هدیه دهد. با شرط پذیرفت: «دعا برای شهادت.» پرچم راگرفتم، اما برای سلامتی‌اش دعا کردم.



موقع خداحافظی تأکید کرد: «دعا کنید شهید شم. دعا کنید یه جور شهید شم که نتونن بدنمو تشخیص بدن.»



*



یک خبر فوری روی گوشی‌ام آمد که فرودگاه بمباران شده است. اصلا ذهنم به این سمت نرفت که ابومهدی فرودگاه رفته باشد و حتی قرار است حاج قاسم به عراق بیاید. ابومهدی گفته بود که نزدیک هستم و زود برمی‌گردم. نگرانی نداشتم و حتی فکر می‌کردم که گروه‌های مقاومت، آمریکایی‌ها را زده‌اند. آرام آرام اخبار بیشتری می‌آمد تا اینکه شنیدم تشریفات حشدالشعبی در فرودگاه را زده‌اند.



وقتی رسیدم فرودگاه، هیچ قطعه‌ای از بدنش نمانده بود. در همان تاریکی روی زمین نشسته بودم و دنبال تکه پاره‌های بدن‌ها می‌گشتم. تکه‌ای از پشت سر پیدا کردم که مو داشت. موها دوده گرفته بود. آنها را شستم و متوجه شدم متعلق به ابومهدی است.



مهدیه مظفری








۰


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

راز شهادت
شنبه , 2 تیر 1403

راز شهادت

وزیر در میدان
یکشنبه , 6 خرداد 1403

وزیر در میدان

من هنوز لیاقت پیدا نکردم...
یکشنبه , 16 اردیبهشت 1403

من هنوز لیاقت پیدا نکردم...

«عقل سرخ»
یکشنبه , 16 اردیبهشت 1403

«عقل سرخ»