عید امسال به روستای پدری، قنات ملک آمده بود.همان روز اول فروردین برای عید دیدنی به خانهپدریاش رفتم.
بچههای من را عمو صدا میکرد بچههای منهم او را عمو صدا میکردند.
دخترم را تازه به خانه بخت فرستاده بودمتا دخترم را دید گفت: «عمو جان!من هدیه عروسیات را به پدرت دادم.
حالا پدرت این هدیه را چه کرده وبا چه کسی خورده، نمیدانم؟»
خیلی شوخ و مهربان بود،سراسر جاذبه و خاکی.وقتی داخل عملیات نبود باورت نمیشدکه آن فرمانده جدی، همان آدم خاکیباشد که روبهرویت ایستاده و با توشوخیهای مهربانانه میکند.
راوی : حاج احمد گویینی
۰
نظر
ارسال نظر برای این مطلب