مطالب

ميترسم در غيبتم مظلومی با زبان روزه، اسير و يا شهید شود...


شنبه , 26 اسفند 1402
ميترسم در غيبتم مظلومی با زبان روزه، اسير و يا شهید شود...
تلفن خانه زنگ خورد.
بابا بود با صدای خسته.
پرسیدم افطار كردید؟
گفتند بچه‌ها برايم در قرارگاه افطار آماده كردند اما نرفتم و در خط ماندم و با رزمنده‌ها سفره انداختيم و نان پنير مختصری خورديم.
گفتم چرا قرارگاه نرفتید؟
گفتند ميترسم در غيبتم مظلومی با زبان روزه، اسير و يا شهید شود...

خاطره ای از سرکار خانم زینب سلیمانی


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب